دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
توفان اشک و آه

از زین فتاد چون به زمین، جسمِ شاه دین

افتاد شور و ولوله در عرش تا زمین

 

شد تیره آفتابِ جهان‌تاب، هم‌چو شب

در خاک و خون چو کرد غروب، آفتابِ دین

 

دل‌واپسی

 

ای اسب بی‌صاحب من! برگرد، کاری ندارم

می‏خواهم این جا نباشی، وقتی که جان می‏سپارم

 

می‏دانی، ای اسب زخمی! هنگام کوچم رسیده ا‌ست

گاه وداع من و توست، دیگر مجالی ندارم

 

چه آمد به سرش؟

 

ذوالجناحا! پدرم رفت و نیامد خبرش

به کجا رفت و چه رو داد و چه آمد به سرش؟

 

به سراغ علی‌ اکبر ز حرم شد بیرون

کشت خود را به یقین، بر سر جسم پسرش

 

جواب بچّه‌ها

چه تنها می‌رود غمگین به سوی خیمه‌ها! برگرد

پریشان‌یال زخمی! قاصد خون خدا! برگرد

 

نمی‌دانم چه در سر داری؟ امّا خوب می‌دانم

که در‌می‌مانی آن جا از جواب بچّه‌ها، برگرد

 

لالۀ خونین

 

به میدان شهادت چون حسین از صدر زین افتاد

سوم خورشیدِ افلاکِ امامت بر زمین افتاد

 

عزیز جان پیغمبر به خون خویش می‌غلتید

هراسان ذوالجناح و شورشی در ماء و طین افتاد

 

اسب بی‌صاحب

جوشنی از زخم بر تن، اشک‌افشان، ذوالجناح

مثل خورشیدی دمید از شرق میدان، ذوالجناح

 

انقلاب کربلا را تا کند پیغمبری

یال‌ها تر کرد از خون شهیدان، ذوالجناح

 

 

آبشار اشک

 

تا شعاع نور خود را، آفتاب از من گرفت

صبر و آرامش، عنان با صد شتاب از من گرفت

 

ذوالجناحم من، بُراق «لیله ‌الاسرا»ی عشق

حسرت معراج جانان، صبر و تاب از من گرفت

 

زنگ اسارت

 

گیسوی خورشید می‌لغزید، روی خیمه‌ها

خون و آتش می‌تراوید از سبوی خیمه‌ها

 

آب، پای تپّه‌ها می‌شُست، زخم دشت را

از شرار تشنگی، پُر بود جوی خیمه‌ها

مکتوم

 

شب قدری و قدرت مانده مکتوم

میان شیعه هم هستی تو مظلوم

فقط نام تو را بردیم گاهی

فدای غربتت! یا «امّ‌کلثوم»!

 

آیینه‌دار

ای آینه دار پنج معصوم!

در بحر عفاف، دُرّ مکتوم

 

پرورده‌ی دامن ولایت

مظلومه‌ی خاندان مظلوم

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×