دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
تهاجم گلچین

 

ای باغبان! تهاجم گلچین بیا ببین

از داس‌ها به خاک، تن یاس‌ها ببین

 

رأس حسین بر سر نی، تن به روی خاک

«بسم ‌اللَّهی» که مانده ز قرآن، جدا ببین

شب تار

 

فلک! با عترت «خیر البشر»، لختی مدارا کن

مدارا کن به‌ «آل ‌الله» و شرم از روی زهرا کن

 

ره‌ شام است در پیش و هزاران محنت اندر پی

به‌ «اهل ‌البیت» رحمی، ای فلک! در کوه و صحرا کن

 

بیابان عطش

 

در بیابان عطش، یاسمن افتاده به خاک

قامت سرو بلندِ چمن افتاده به خاک

 

لاله پژمرد از این داغ جگرسوز، چو دید

پیکر اکبر گل‌پیرهن افتاده به خاک

گندم ری

 

می‌سوخت خاک و آب، فقط استعاره بود

در آسمانِ مشک که غرق‌ ستاره بود

 

اشکی نمانده بود که نذر عطش کند

ورنه فرات، منتظر یک اشاره بود،

 

فجری دوباره

تنگِ غروب بود و دلش پُر شراره بود

چشمش ز اشک، چون فلک پُر ستاره بود

 

چون خیمه‌های شعله‌ور از آتش ستم

آتش‌ گرفته بود و سراپا شراره بود

 

دشت شراره

 

بیش از ستاره، زخم و فلک در نظاره بود

دامان آسمان ز غمش، پُر‌ ستاره بود

 

لازم نبود آتش سوزان به خیمه‌ها

دشتی ز سوز سینه‌ی زینب، شراره بود

 

حریق خیام

 

سرخ غروب بود و حریق خیام بود

آغازِ زنگ قافله در راه شام بود

 

سُرخ غروب بود و شهیدان و هُرم خاک

روزِ نبرد نور و سیاهی تمام بود

کشتگان عشق

 

کشتگان عشق، بی‌‌غسل و کفن خوابیده‌اند

سر به‌ راه دوست داده، با بدن خوابیده‌اند

 

در گلستان شهادت، یک‌به‌یک مانند گل

پاره‌پاره در جوار «ذوالمنن» خوابیده‌اند

 

غروب آتشین

 

خیام آشنا، از آتش بیگانه می‌سوزد

کبوتر‌های بی‌بال حرم را لانه می‌سوزد

 

چه غوغایی است در این دشت ماتم‌زا؟ نمی‌دانم

که از شرحش دل دیوانه و فرزانه می‌سوزد

عزای پدر

آتش دشمن چو خیمه‌گاه بگیرد

دامن هر طفل بی‌گناه بگیرد

 

آه یتیمان ز قلب زار برآید

آینه‌ی چرخ، دود آه بگیرد

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×