مشخصات شعر

توفان اشک و آه

از زین فتاد چون به زمین، جسمِ شاه دین

افتاد شور و ولوله در عرش تا زمین

 

شد تیره آفتابِ جهان‌تاب، هم‌چو شب

در خاک و خون چو کرد غروب، آفتابِ دین

 

آمد به لرزه عرش و قرارش ز دست رفت

چون پاره دید، پیکر آن عرش‌آفرین

 

توفان اشک و آه بر‌آمد به شامِ غم

از اهل‌بیت خون‌جگرِ زارِ دل‌غمین

 

چون ذوالجناحِ شاه، بدیدند غرقِ خون

از قتلگاه، گشته روان، واژگونه‌ زین،

 

هم‌چون بناتِ نعش، به گِردش شدند جمع

از یک طرف بنات و دگر جانبش بنین

 

آن یک به ناله: آه! چه شد بابِ تاج‌دار؟

وین یک به گریه: وای! چه شد عمّ نازنین؟

 

گفت آن: چگونه شاه ز زین گشت، سرنگون؟

گفت این: چگونه خصم، زدش حلقه چون نگین؟

 

شد تیره آسمان و هوا گشت قیر‌گون

بر سر بریختند ز بس خاک از زمین

 

« شد حالتی که شورِ قیامت ز یاد رفت»[i]

خواهی اگر قیامتِ کُبری، بیا ببین

 

آه از دمی! که دخت شهنشه در آن میان

گفتا به ذوالجناحِ پدر، با فغان، چنین:

 

بابِ عزیزِ من که به میدان جنگ رفت

از سوزِ تشنگی، جگرش بود آتشین

 

آیا رسید بر لب او، آب و کُشته شد؟

یا تشنه‌لب فشانْد به کونین، آستین؟

 

 

 


[i]. این مصراع وامی از «محتشم کاشانی» است.   (ص 674)

توفان اشک و آه

از زین فتاد چون به زمین، جسمِ شاه دین

افتاد شور و ولوله در عرش تا زمین

 

شد تیره آفتابِ جهان‌تاب، هم‌چو شب

در خاک و خون چو کرد غروب، آفتابِ دین

 

آمد به لرزه عرش و قرارش ز دست رفت

چون پاره دید، پیکر آن عرش‌آفرین

 

توفان اشک و آه بر‌آمد به شامِ غم

از اهل‌بیت خون‌جگرِ زارِ دل‌غمین

 

چون ذوالجناحِ شاه، بدیدند غرقِ خون

از قتلگاه، گشته روان، واژگونه‌ زین،

 

هم‌چون بناتِ نعش، به گِردش شدند جمع

از یک طرف بنات و دگر جانبش بنین

 

آن یک به ناله: آه! چه شد بابِ تاج‌دار؟

وین یک به گریه: وای! چه شد عمّ نازنین؟

 

گفت آن: چگونه شاه ز زین گشت، سرنگون؟

گفت این: چگونه خصم، زدش حلقه چون نگین؟

 

شد تیره آسمان و هوا گشت قیر‌گون

بر سر بریختند ز بس خاک از زمین

 

« شد حالتی که شورِ قیامت ز یاد رفت»[i]

خواهی اگر قیامتِ کُبری، بیا ببین

 

آه از دمی! که دخت شهنشه در آن میان

گفتا به ذوالجناحِ پدر، با فغان، چنین:

 

بابِ عزیزِ من که به میدان جنگ رفت

از سوزِ تشنگی، جگرش بود آتشین

 

آیا رسید بر لب او، آب و کُشته شد؟

یا تشنه‌لب فشانْد به کونین، آستین؟

 

 

 


[i]. این مصراع وامی از «محتشم کاشانی» است.   (ص 674)

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×