- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۱
- بازدید: ۱۶۱۶
- شماره مطلب: ۵۴۴۰
-
چاپ
زنگ اسارت
گیسوی خورشید میلغزید، روی خیمهها
خون و آتش میتراوید از سبوی خیمهها
آب، پای تپّهها میشُست، زخم دشت را
از شرار تشنگی، پُر بود جوی خیمهها
آسمان، آرام در شطّ شقایق مینشست
ارغوان، میریخت در جامِ وضوی خیمهها
شهریار عشق، در گرم بیابان خفته بود
اسب با زین تهی میرفت، سوی خیمهها
گَرد را سر تا به پا آغوش، استقبال کرد
آفتابی شعله پوش از روبهروی خیمهها
شیههای خونین شنید و از حرم بیرون دوید
شوق را عرشی غزالِ آیهبوی خیمهها
اسب، رنگینیال و تنها بود، تنهاتر ز کوه
خاک شد با گامِ رجعت، آرزوی خیمهها
ساربانان در جرس، زنگ اسارت داشتند
بال میزد بُغضِ غیرت، در گلوی خیمهها
کاروان، آلالهها را بُرد و شبمهتاب دید
نخل سبز بیسری، در جستوجوی خیمهها
-
نشانۀ عشق
آن شب، شب عاشقانۀ عشق
میخواند فلک، ترانۀ عشق
هفتاد و دو عاشق سلحشوررفتند به بیکرانۀ عشق
-
حریق خیام
سرخ غروب بود و حریق خیام بود
آغازِ زنگ قافله در راه شام بود
سُرخ غروب بود و شهیدان و هُرم خاک
روزِ نبرد نور و سیاهی تمام بود
-
آموخت درس عاشقی و استقامت آب
ای بسته بر زیارت قد تو قامت آب
شرمندۀ مروت تو تا قیامت آب
در ظهر عشق، عکس تو لغزید در فرات
شد چشمۀ حماسه زجوش شهامت آب
زنگ اسارت
گیسوی خورشید میلغزید، روی خیمهها
خون و آتش میتراوید از سبوی خیمهها
آب، پای تپّهها میشُست، زخم دشت را
از شرار تشنگی، پُر بود جوی خیمهها
آسمان، آرام در شطّ شقایق مینشست
ارغوان، میریخت در جامِ وضوی خیمهها
شهریار عشق، در گرم بیابان خفته بود
اسب با زین تهی میرفت، سوی خیمهها
گَرد را سر تا به پا آغوش، استقبال کرد
آفتابی شعله پوش از روبهروی خیمهها
شیههای خونین شنید و از حرم بیرون دوید
شوق را عرشی غزالِ آیهبوی خیمهها
اسب، رنگینیال و تنها بود، تنهاتر ز کوه
خاک شد با گامِ رجعت، آرزوی خیمهها
ساربانان در جرس، زنگ اسارت داشتند
بال میزد بُغضِ غیرت، در گلوی خیمهها
کاروان، آلالهها را بُرد و شبمهتاب دید
نخل سبز بیسری، در جستوجوی خیمهها