- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۱
- بازدید: ۲۷۰۱
- شماره مطلب: ۵۴۷۶
-
چاپ
شب تار
فلک! با عترت «خیر البشر»، لختی مدارا کن
مدارا کن به «آل الله» و شرم از روی زهرا کن
ره شام است در پیش و هزاران محنت اندر پی
به «اهل البیت» رحمی، ای فلک! در کوه و صحرا کن
شب تاریک و مرکب ناقهی عریان، به آرامی
بران اشتر؛ نگویم مهد زرّینْشان، مهیّا کن
شب ار طفلی ز پشت ناقه بر روی زمین افتد
به آرامی بگیرش دست و بیرون خارش از پا کن
فلک! آن شب که خرگاه ولایت را زدی آتش
دو کودک از میان گم شد، بگرد، ای چرخ! پیدا کن
شب تاری، کجا گشتند متْواری، بکن روشن
چراغ ماه و تفتیشی از آن دو ماه سیما کن
شود مهر و مهت گم، ای فلک! از مشرق و مغرب!
بجوی این ماهرویان و دل زینب، تسلّا کن
به صحرا «امّکلثوم» است و «زینب» هر دو در گَردش
تو هم با این دو خاتون، جستوجو در خار و خارا کن
اگر پیدا نگردند این دو طفل غمزده امشب
مهیّای عقوبت، خویشتن را بهر فردا کن
گمانم زیر خاری هر دو جان دادند با خواری
به زیر خار، گلهای نبوّت را تماشا کن
اگر چه هر نفس، دور تو، ظلم تازهای دارد
بس است، ای آسمان! ظلم و ستم، اندازهای دارد
-
تفسیری عجیب
فلک! در کربلا، آل علی را میهمان کردی
مهیّا آب و نان بایست، شمشیر و سنان کردی
حریم مصطفی را از حرم، در کربلا خواندی
هلاک از تشنهکامی بر لب آب روان کردی
-
حمایل زرّین
چو بر بستند «آل الله»، سوی شام، محملها
به محملها مکان کردند، همچون غصّه در دلها
ز بس سیل سرشک از چشمههای چشم شد جاری
فرو رفتند آن جمّازهها تا سینه، در گِلها
-
مرغ نیم بسمل
حسین از کینهی عدوان، چو آمد تنگ، میدانش
نمانْد از یاوران یک تن که سازد جان به قربانش
نه عون و جعفر و عبّاس باقی مانْد و نه قاسم
نه فرزندش علی اکبر که طلعت، ماه تابانش
شب تار
فلک! با عترت «خیر البشر»، لختی مدارا کن
مدارا کن به «آل الله» و شرم از روی زهرا کن
ره شام است در پیش و هزاران محنت اندر پی
به «اهل البیت» رحمی، ای فلک! در کوه و صحرا کن
شب تاریک و مرکب ناقهی عریان، به آرامی
بران اشتر؛ نگویم مهد زرّینْشان، مهیّا کن
شب ار طفلی ز پشت ناقه بر روی زمین افتد
به آرامی بگیرش دست و بیرون خارش از پا کن
فلک! آن شب که خرگاه ولایت را زدی آتش
دو کودک از میان گم شد، بگرد، ای چرخ! پیدا کن
شب تاری، کجا گشتند متْواری، بکن روشن
چراغ ماه و تفتیشی از آن دو ماه سیما کن
شود مهر و مهت گم، ای فلک! از مشرق و مغرب!
بجوی این ماهرویان و دل زینب، تسلّا کن
به صحرا «امّکلثوم» است و «زینب» هر دو در گَردش
تو هم با این دو خاتون، جستوجو در خار و خارا کن
اگر پیدا نگردند این دو طفل غمزده امشب
مهیّای عقوبت، خویشتن را بهر فردا کن
گمانم زیر خاری هر دو جان دادند با خواری
به زیر خار، گلهای نبوّت را تماشا کن
اگر چه هر نفس، دور تو، ظلم تازهای دارد
بس است، ای آسمان! ظلم و ستم، اندازهای دارد