دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
کهکشان نظاره‌گر

 

چون پیش چشمشان، سر شه ‌بر سنان گذشت

در حیرتم که بر سر زینب، چسان گذشت

 

تا بوسدش گلو، نرسیدش به نیزه، دست

آوخ که نیزه نیز بر او سرگران گذشت!

 

نالۀ نی

 

ناله‌ی نی است، ای ‌دل! یا که از لب شاه است؟

یا که نخله‌ی طور و نغمه‌ی «اَنَا الله» است؟

 

داستان دستان است، از فراز شاخ گل

یا که بانگ قرآن است، کز شه فلک جاه است؟

مرآت خداوند

 

این سر پُرخون که بر نی، زیب تاج و افسر است

هست مرآت خداوند و خدا را مَظهر است

 

این درخشان طلعت تابنده اندر نوک نی

صورت است این یا قمر؟ یا رشک مهر انور است؟

هلال زینب

 

آفتاب محشر کبراست، روی نیزه‌ها؟

یا هلال دختر زهراست، روی نیزه‌ها؟

 

سجده کن، زینب! به چوب محمل و تکبیرگو

طلعت غیب خدا پیداست، روی نیزه‌ها

ماه سرگردان

 

ای سرت چون ماه سرگردان به روی نیزه‌ها!

از غمت خون عقده بسته در گلوی نیزه‌ها

 

خاطرات کربلا از پیش چشمانم گذشت

تا برآمد صوت قرآنت ز روی نیزه‌ها

زخم بر دوشان

 

کاروان ره می‌سپرْد، امّا دل و جان، سوخته

اشک دریا می‌نمود، امّا بیابان، سوخته

 

آه! از شام غریبانی که بر عالم گذشت

دشت و دریا غرق خون، پیدا و پنهان، سوخته

میر کاروان

 

ای خفته خوش به بستر خون! دیده باز کن

احوال ما ببین و سپس خوابِ ناز کن

 

ای وارثِ سریرِ امامت! به پای خیز

بر کشتگان بی‌کفنِ خود، نماز کن

 

دلیل گم‌شدگان

 

تا تو شدی کشته ما، بی‌‌سر و سامان شدیم

یک‌سره سر‌گشته‌ی کوه و بیابان شدیم

 

خیمه و خرگاه ما، رفت به باد فنا

به لجّه‌ی غم اسیر، دچار توفان شدیم

آغاز فراق

 

حال که ای هم‌سفر! بی‌تو سفر می‌کنم

زادِ ره خویش را، خون جگر می‌کنم

 

تیره کنم صبح را، شعله زنم شام را

زآن ‌که شب خویش را، بی‌تو سحر می‌کنم

 

به حسرت

 

ز حسرت، لاله امشب، داغِ ماتم بر جگر دارد

که زینب، سوی شام از کوفه، آهنگ سفر دارد

 

روان شد کاروان و مانْد اندر پی، دل لیلا

کجا مادر تواند دیده از فرزند بردارد؟

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×