دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
شب مضطرب

 

از دشت غــروب، های و هو می‌آید

شـب، مضطرب و پریش مو می‌آید

 

از مجلس ختم جان گداز خورشید

مهتاب، پریده رنگ و رو می‌آید

 

تکیه

 

کنار سینه زن‌ها قرص ماه است

بساط چای و نذری روبراه است

 

ولیکن یادمان باشد همیشه

درون تکیه‌ها غیبت گناه است

 

عطر سبز سورۀ کوثر

پای حرفش، مرد باید تا دم آخر بماند

دست یاری داد اگر، باید که یاریگر بماند

 

شعر خوب آغاز شد، حیف است بگذارم که بی عشق

بی نشان «انما» در دفترم ابتر بماند

 

بهانۀ غم

شب را کنار زد و سحر آفریده شد

چشمی ‌زدی به ماه، نظر آفریده شد

 

از چهره‌ات جنون و جنان را جلا زدند

از چشم‌هات شور و شرر آفریده شد

تماشا می‌کنم از بین انگشتان بهشتش را

اذان سرمه می‌گویند در چشم شبستانش

صدای صبح می‌پیچید به صحن شبنمستانش

 

ز فرط تازگی زخم خدا را بی‌کفن دیدم

شنیدم با حصیر کهنه نتوان کرد پنهانش

 

بند دهم: خروجی معراج

شمس الرکاب زین شرف را یراق کن

رخصت ز حق گرفته و رفع نفاق کن

 

فتحی ورای سیر فروبستۀ زمان

در بیکران علم خدا با براق کن

بند نهم: تَـلِّ حضور ..

بر در زدم هوار که دیوار بشنود

در تار و پود آینه زنگار بشنود

 

حاشا کسی که مشق هلاهل نکرده است

«احلی من العسل» ز  لب یار بشنود

بند هشتم: أنَا العَبد

«من» بازتاب اشهد در خون تپیده است

هر صبح و شام  آن سر بر نی دمیده است

 

من، «من یزید» دارد و از هر شریعه‌اش

فوّاره‌ای به سمت عطش قد کشیده است

بند هفتم: حَبلُ المَتین

در گوشۀ افق  پل رنگین کمان زدی

هفتاد و دو  بهشت زمرّد فشان زدی

 

تا پاسدار خون تو خون خدا شود

بطلان به خطّ کوفی «خطّ امان» زدی

بند ششم: وَ اِن یَکاد

سر، بر فراز نیزه و گیسو، به جنگ باد

تن، شرحه شرحه بر لب گودال خون چکاد

 

با یک کرشمه صید دو صد جبرئیل کرد

سیمرغ قاف، جلوۀ آیینۀ جهاد

بند پنجم: قیاسِ مَعَ الفارِق

نام حسین آمد و عقل از سرم پرید

بر جلجتای نیزه سر از پیکرم پرید

 

چون مرغ بسملی که زند دست و پا به خون

پرها ز بال‌هایم و بال از پرم پرید

بند چهارم: رشتۀ مریم

«هوی» حسین هادی هوهوی رودهاست

جاری شدن به مبداء کلّ وجودهاست

 

«سینش» به ساز  خطّی  ادوار کوک نیست

زیرا طنین دایره وار سرودهاست

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×