دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
شبنم از آینه‌ات پاک کن ‌ای خورشیدم!

 

من عاشق که به شوق یرنی می‌میرم آخر از عشق تو روزی علنی می‌میرم

 

فقط این بار به تو رو زده‌ام تا نروی اگر از خواهر خود دل بکنی می‌میرم

 

غروب روز دهم

به قتلگاه شه بی سر ازدحام شده ز تیر، نیزه، عصا، خنجر ازدحام شده

 

برای غارت پیراهن عزیز دلش به پیش چشم خود مادر ازدحام شده

سر خورشید شده گرمی دکان تنور

چه شبی می‌گذرد در دل پنهان تنور

سر خورشید شده گرمی دکان تنور

 

این چه نوری است؟ تنور از نفسش روشن شد

این چه داغی است که آتش زده بر جان تنور؟

عطر یاس سرخ

بوی سیب سرخ دارد می‌وزد در کربلا

خاک هم از آسمان دل می‌برد در کربلا

 

یک نفر که جای دستش بال در آورده است

بیخود از خود دور گنبد می‌پرد در کربلا

زیارتت همه ایام سال پر فیض است

دلم گرفته به عشق تو پر شب جمعه

به سمت کرب و بلا رفته هر شب جمعه

 

دگر مرا بطلب محضرت که بنشینم

دم ضریح شما تا سحر شب جمعه

آه از دمی که شهر مدینه خبر شود

من هم به روی نیزه ببین گریه می‌کنم

بر ماجرای توست چنین گریه می‌کنم

 

کلی نگاه دور و برت پرسه می‌زند

اصلا فقط برای همین گریه می‌کنم

 

باز انگار علی گوشۀ محراب افتاد

عکس زیبای نگارم شبی از قاب افتاد

و همان دم دل من از تب و از تاب افتاد

 

خون او تا به زمین ریخت، معطر شد دشت

اعتبار ختن و نافه و عناب افتاد

کلاغ سیاه

منی که محرّما گریه کن روضه می‌شم

منی که پیرهن سیامو زهرا می‌دوزه برام

دفتر خاطراتم تو حسرت یه کربلاست

به خدا گناه دارم، دلت نمی سوزه برام؟

دست عشاق گرفتی و حرم بردی

نازنین یار! مرا باز ندیدی! باشد! به گمانم که دل از من تو بریدی! باشد!

 

بود همواره امیدم که مرا می‌خواهی من همانم که نشستم به امیدی، باشد!

تشنگی‌های تو کویرم کرد

کاروان داشت می‌رسید از راه، دل زینب در التهاب افتاد تا که چشم ستاره‌های کبود، به سر قبر آفتاب افتاد

 

کاروانی که از هزاران دشت از سر شوق با سر آمده بود به مرور غم خودش که رسید، کم کم از مرکب شتاب افتاد

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×