دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
دل نامه‌بر

می‌درد داغ تو هر لحظه گریبان مرا

کاش خاموش کنی سینۀ سوزان مرا

 

خنده کردند در این شهر، همین که گفتم:

برسانید به او حال پریشان مرا

 

از محتشم بپرس

آمد محرم و خبرم را ز غم بپرس

از قلب من ز حال و هوای حرم بپرس

 

از منبر و حسینیه و شال و پرچم و

از بیرق و کتیبه و طبل و علم بپرس

 

دیدۀ بارانی‌

ای عزیز فاطمه!

رحم کن بر اشک‌های دخترت، کوفه میا

جان زهرا صبر کن

تا نبینی ارباً اربا اکبرت، کوفه میا

 

مردم بی عاطفه

نامه دادم که بیا، سخت پشیمانم من

از همه رانده شدم، بی سر و سامانم من

 

بسته رویم همه درها شده، در حالی که

بین این مردم بی عاطفه مهمانم من

 

شهر طمع

گریه‌هایم می‌‌شود از شرمساری بیشتر 

هر دقیقه می‌‌شود این بی قراری بیشتر 

 

جای این زخم زبان، ‌ای کاش تنها می‌‌زدند

طعنه از هر تیغ دارد زخم کاری بیشتر

 

آب از سرم گذشت

کم کم غروب شد، همه رفتند خانه‌ها

پشت سرم چه زود درآمد بهانه‌ها

 

کم کم غروب شد، همه در کوفه جا زدند

در کوچه‌ها چقدر به من پشت پا زدند

 

خیر دو عالم

غم اگر از توست، مردن پای این غم راحت است

سوختن با روضه و با اشک و ماتم راحت است

 

بعد سیصد سال اگر نام حسین آمد وسط

سوی جنت رفتن حوا و آدم راحت است

 

عقیق یمن

امشب بنشین لحظۀ آتش زدنم را

بنشین و ببین بار دگر سوختنم را

 

یکسال برای غمتان لحظه شمردیم

یک آه بکش، چاک زنم پیرهنم را

 

در میان روضه از نفسم رهایم می‌‌کنند

حس من این است: هردم بی وفاتر می‌‌شوم

دائما از یوسف زهرا جداتر می‌‌شوم

 

اشک‌هایش را نمی‌فهمد دل آلوده‌ام

هر چه یادم می‌‌کند، بی اعتناتر می‌‌شوم

 

ماجرای من و عشق

دوباره بغض و کمی آه، علتش این است

حرم نرفته بمیرم؟ خجالتش این است

 

«سلام می‌‌دهم از بام خانه سمت حرم

ببخش نوکرتان را، بضاعتش این است»

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×