دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
موج عطش

چسان به کرببلا می‌کنی گذار؟ ای آب!

مگر نه‌ای ز شه تشنه شرم‌سار؟ ای آب!

 

هنوز بهر تو گویا به خیمه‌گه دارد

سکینه در ره عبّاس، انتظار، ای آب!

 

نایاب

تشنگی شد آشکار و آب شد نایاب، آب

تشنه‌لب هم کودک و هم مادر و هم باب، آب

 

نوگلانِ باغ طاها از عطش پژمرده‌اند

تا نخشکیده، کنید این باغ را شاداب، آب

 

قیمت جان

نایاب شد چو در حرم بوتراب، آب

شد قلب کودکان همه از التهاب، آب

 

ورد زبان خیل عزیزان بوتراب

بودی در آن زمین به دو صد اضطراب، آب

 

تا آخرین نفس

از آتش عطش، جگرم شد کباب، آب

هم‌ سوز تشنه‌کامی و هم آفتاب، آب

 

ای آب! آبروی خود امروز، حفظ کن

خود را رسان به تشنه‌لبان با شتاب، آب!

 

معصوم بی‌گناه

دردم ز کودکی‌ است که با رویِ هم‌چو ماه

از خیمه شد به یاری آن شاهِ بی‌سپاه

 

بی‌تاب چون دل، از برِ زینب فرار کرد

آمد چو طفلِ اشکِ روان، در کنار شاه

 

کای عمّ تاج‌دار! به خاک از چه خفته‌ای؟

برخیز از آفتاب، بیا تا به خیمه‌گاه

غربت غم

 

سلام باد به عبداللَّه! آن صغیر دگر

که بود در صدف کربلا، یکی گوهر

 

تمام نور که بُد، نور دیده‌ی زهرا

تمام حُسن که بودش، حَسَن یگانه پدر

یک کرانه گل

 

آنَک حسین، یکّه به محراب می‌رود

زینب کنار مرکبش از تاب می‌رود

 

گویی که یک کرانه گل از بوستان عشق

در موج‌خیزِ حادثه بر آب می‌رود

وداغ غم‌زدگان

نه سیر مَرغزار و نه بُستانم آرزوست

نه نُزهت چمن، نه گلستانم آرزوست

 

ای مایۀ نجات! به اشک عزای تو

محو خطا ز دفتر عصیانم آرزوست

 

دامن جانان

گر برکشم ز دامنت، ای شه‌سوار! دست

خواهد پس از تو یافت به من روزگار، دست

 

دل گویدم که از قدم دوست سر مکش

جان گویدم ز دامن جانان مدار، دست

 

 

پیراهن صبوری

 

بعد از فریضه، قبله‌ی دین شد به خواب نوش

ناگه برآمد از قِبَل دشمنان، خروش

 

گردون پر از غبار و زمین شد پر از سوار

فریاد اهل‌بیت فلک را درید گوش

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×