دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
نوای عشق

به سقّایی رود عبّاس و شور افکنده در دل‌ها

«اَلا یا اَیّها السّاقی! اَدِر کاْساً وَ ناوِلها»[i]

 

سر و دست و تن و جان داد و مقصودش نشد حاصل

«که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکل‌ها»

 

معامله با خدا

گمان مدار که گفتم برو، دل از تو بریدم

نفس شمرده زدم، همرهت پیاده دویدم

 

محاسنم به کف دست بود و اشک به چشمم

گهی به‌ خاک فتادم، گهی ز جای پریدم

 

 

کانون آتش

هر زمان دل یاد از شه‌زاده اکبر می‌کند

هم‌چو لیلا در عزایش، خاک بر سر می‌کند

 

بانگ مادر مادر لیلاست می‌آید به گوش

کز غم شه‌زاده اکبر، اکبر اکبر می‌کند

 

مرغ نیم بسمل

 

حسین از کینه‌ی عدوان، چو آمد تنگ، میدانش

نمانْد از یاوران یک تن که سازد جان به قربانش

 

نه عون و جعفر و عبّاس باقی مانْد و نه قاسم

نه فرزندش علی ‌اکبر که طلعت، ماه تابانش

دست اجل

شه چو آمد ز لب تشنه‌ی اصغر، یادش

رفت از سوز عطش تا به فلک، فریادش

 

بند قنداقه‌ی اصغر به سر دست گرفت

تا چو مرغان کند از بند قفس، آزادش

 

امتحان عشق

امتحان عشق، چون در کربلا آغاز شد

کودکی شش‌ماهه، بِین عاشقان، ممتاز شد

 

هر گلی کز شاخه افتاد و به خاک و خون تپید

باغبان عشق آمد با گلش، دم‌ساز شد

 

دعای مستجاب

خجل ز تشنگی‌اش، موج آب خواهد شد

گواه غربت او، آفتاب خواهد شد

 

به یاد خشکیِ لب‌هاش تا جهان باقی است

روان، سرشک ز چشمِ سحاب خواهد شد

 

 

دیهیم سلطنت

ای قبله‌گاه دل، در دولت‌سرای تو!

تاج سر ملوک جهان، خاک پای تو

 

یاد بهشت کی کند؟ آن ‌کس که با خضوع

یک شب نمود صبح به کرببلای تو

 

معراج اوّل و آخر

آن کشته‌‌ای که نیست جزایی، برای او

الّا خدای او که بُوَد خون‌بهای او

 

آن کشته‌ای که حیدر و زهرا و مصطفی

دارند صبح و شام به جنّت، عزای او

 

پیکر شریف

 

زین درد خون گریست سپهر و ستاره هم

خون گشت قلبِ لعل و دل سنگِ خاره هم

 

بر سر زدند از اَلَم زادۀ بتول

تنها همین نه مریم و هاجر که ساره هم

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×