دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
عشق طفلی

 

بنده را تقدیم مولا کن، پدر!

قطره را واصل به دریا کن، پدر!

 

آخرین قربانی شش‌ماهه را

بر خدای خویش اهدا کن، پدر!

 

محراب شکسته

دردا که گل سوخته‌ام خواب ندارد!

دارد تب و غیر از دل بی‌تاب ندارد

 

او تشنه‌ی آب است، نه لالایی مادر

گهواره دهم تاب و گلم تاب ندارد

 

ظلم کوفی

آمد از کوفی به سویش نامه‌ها

کز بیانش عاجز آمد خامه‌ها

 

نامه بنْوشتند بر سلطان دین

کای تو هادی بر تمام مسلمین!

 

دامان افق

 

ای هلال خون! دوباره سر زدی

ای محرّم! بار دیگر آمدی

 

زخم دل با دیدنت، کاری شده

خون به دامان افق، جاری شده

 

موج نام

باز هم پژواک گام کیست این؟

بر علم‌ها، موج نام کیست این؟

 

عقل‌ها، مست جنون کیستند؟

عشق‌ها، گریان خون کیستند؟

 

بهار خون

 

این بهار، امسال آمد سینه‌چاک

شد دل ما و دل سبزینه، چاک

 

این بهار، امسال خون‌ریز آمده

چون دم تیغ فلک، تیز آمده

 

منشور غم

بارالها! باز چون افتاده ‌حال؟

خود بدان پیشین نمانَد این هلال

 

دل، قرین با درد و ماتم آمده

گوییا ماه محرّم آمده

 

فصل ظهور

با هلال ماه غم، هم‌صحبتم

روضه‌خوان فصل آه و غربتم

 

ابرِ بارانی شده چشم ترم

شال غم آورده با خود مادرم

 

احوال رباب

در حدیث آمد که چون «طاهر» بمُرد

مصطفی در مکّه با خاکش سپرد

 

پاره‌ی دل را نهان کردی به گِل

وز رخ زیبای او برکند، دل

 

قصیده طلوع هلال محرّم

در شامْ‌گهم، از افقِ گنبدِ گردون

ترکی به نظر آمده با دشنه‌ی پُر‌خون

 

سر بر زده از کتفِ فلک، سِلعه‌ی  ضحّاک

پُر‌سهم‌تر از تیغِ جهان‌گیرِ فریدون

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×