- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۸/۰۴
- بازدید: ۲۱۹۶
- شماره مطلب: ۴۶۰۱
-
چاپ
منشور غم
بارالها! باز چون افتاده حال؟
خود بدان پیشین نمانَد این هلال
دل، قرین با درد و ماتم آمده
گوییا ماه محرّم آمده
هر دلی بینم به دردی مبتلاست
کاین مَه سوز است و اندوه و بلاست
خود نباشد بیسبب کآن نیکمرد
نام این مَه، «رستخیز عام» کرد
هر طرف بر پاست، بزم ماتمی
هر که دارد با غم او، عالمی
نقش غربت بسته بر دیوارها
گَرد غم بنْشسته بر رخسارها
هر که را بینم در اندوه و عزاست
سوگوار داغ شاه کربلاست
شادی از دلها، فراموش آمده
خانهها، یکسر سیهپوش آمده
غرق ماتم، مردم از پیر و جوان
جملگی بر سینه و بر سر زنان
یا رب! این داغ از کدامین آتش است؟
که پس از دهری، شرارش، سرکش است؟!
آری؛ این منشور غم را نیست کاست
کش همی توقیعِ تأیید از خداست
منقطع زین ماه، عمر آمد تباه
زندگانی جز طفیل غم مخواه
-
قطره و دریا
کار من و ضریح تو بالا گرفته است
قلبم میان پنجرهاش جا گرفته است
اذعان کنند در حرمت کل زائران
هرکس که قطره خواسته، دریا گرفته است
-
در به در
سالها هست که من دربه در اربابم
سالها هست که او در پی کارم باشد
همۀ مردم دنیا اگرم ترک کنند
چه خیال است که ارباب کنارم باشد
-
خسوف شفقگون
چون شهسوار علقمه، پا در رکاب شد
بر پا به خاک، شورش «یومُ الحساب» شد
زآن شیر بیشهی علوی، هر چه ترس بود
یکباره جمع، در دل خیل کلاب شد
منشور غم
بارالها! باز چون افتاده حال؟
خود بدان پیشین نمانَد این هلال
دل، قرین با درد و ماتم آمده
گوییا ماه محرّم آمده
هر دلی بینم به دردی مبتلاست
کاین مَه سوز است و اندوه و بلاست
خود نباشد بیسبب کآن نیکمرد
نام این مَه، «رستخیز عام» کرد
هر طرف بر پاست، بزم ماتمی
هر که دارد با غم او، عالمی
نقش غربت بسته بر دیوارها
گَرد غم بنْشسته بر رخسارها
هر که را بینم در اندوه و عزاست
سوگوار داغ شاه کربلاست
شادی از دلها، فراموش آمده
خانهها، یکسر سیهپوش آمده
غرق ماتم، مردم از پیر و جوان
جملگی بر سینه و بر سر زنان
یا رب! این داغ از کدامین آتش است؟
که پس از دهری، شرارش، سرکش است؟!
آری؛ این منشور غم را نیست کاست
کش همی توقیعِ تأیید از خداست
منقطع زین ماه، عمر آمد تباه
زندگانی جز طفیل غم مخواه