دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
مرثیه‌ای از قرن ششم هجری
خورشید آسمان هدی، شاه اوصیا

روز دهم ز ماه محرم به کربلا

ظلمی صریح رفت بر اولاد مصطفی

 

هرگز مباد روز چو عاشور در جهان

کان روز بود قتل شهیدان کربلا

 

آن تشنگان آل محمد اسیروار

بر دشت کربلا به بلا گشته مبتلا

 

روضۀ پاک حسین

خاک، خون آغشته لب تشنگان کربلاست

آخر ای چشم بلابین! جوی خون بارت کجاست؟

 

جز به چشم و چهره مسپر خاک این ره، کان همه

نرگس چشم و گل رخسار آل مصطفاست

بند دوم
ترکیب بند عاشورایی استاد مشفق کاشانی

افتاد تا، ز بام شبستان کربلا

خور، چون سر بریده، به دامان کربلا

خون خدا، گرفت گریبان کربلا

«کشتی شکست خوردۀ توفان کربلا

                   در خاک و خون فتاده به میدان کربلا»

شعر عاشورایی امیر معزی
کعبۀ جود و کرم

آنکه چون آمد به دستش ذوالفقار جان شکار  گشت معجز در کفش چون در کف موسی، عصا آمد آواز منادی لا فتی الا علی  وانگهی لا سیف الا ذوالفقار آمد ندا

به مناسبت روز حافظ
ناگهان پرده برانداخته‌ای یعنی چه!

«علم عشق تو بر بام سماوات بریم»

دست در دست برآریم و به میقات بریم

 

«در ازل پرتو حسنت به تجلی دم زد»

گام در گام تو حق چشمه‌ای از زمزم زد

خط کوفی

این نامه به خط کوفی­ است، با خود گله‌­ای آورده

لرزانده دل دنیا را، نه ... زلزله‌­ای آورده

این نامه به خط کوفی­ است، با جوهری از اشک و خون

بر پای خودش امضایی، از قافله­­‌ای آورده

از موسم حج می‌­آید ... از مشعر چند اسماعیل؟

شاید غم هاجرها را، با هروله‌­ای آورده

بشنو از نی

«بشنو از نی چون حکایت می­‌کند»

«از جدایی­‌ها شکایت می­‌کند»

 

«کز نیستان تا مرا ببریده‌­اند»

چشم‌ها با نام من باریده‌­اند

 

شعر عاشورایی سعید بیابانکی
سپیدار

عشق هر روز به تکرار تو برمی‌خیزد

اشک هر صبح به دیدار تو بر می‌خیزد

 

ای مسافر به گلاب نگهم خواهم شست

گرد و خاکی که ز رخسار تو برمی‌خیزد

بند دهم
ترکیب بند عاشورایی استاد مشفق کاشانی

زینب، اسیر سلسلۀ نینوا ببین

اهل حرم، به رنج گران مبتلا ببین

بر خاندان خود، ستم ناروا ببین

 

«ای مونس شکسته‌دلان، حال ما ببین

      ما را غریب و بی‌کس و بی آشنا ببین»

 

آتشِ قلم

شراره می‌کشدم آتش از قلم در دست بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟

قلم که عود نبود آخر این چه خاصیتی است که با نوشتن نامت شود معطر دست؟

حدیث حسن تو را نور می‌برد بر دوش شکوه نام تو را حور می‌برد بر دست

بند نهم از ترکیب بند عاشورایی مشفق کاشانی

این آتش افتاده به کانون حسین توست

کانون ز موج صاعقه وارون حسین توست

این پر شکسته طایر محزون حسین توست

«این کشتۀ فتاده به هامون حسین توست

        وین صید دست‌ و پا زده در خون حسین توست»

 

 

 

از اشک و آه شعله برافروز تشنگی   

بی تاب از شرار غم اندوز تشنگی

 

ای کاش...

فغان می‌زد که یا رب خاک این صحرا نبود ای کاش

و آغوشش به روی کاروان‌ها وا نبود ای کاش

 

زمین کربلا برخاست بر پا، نیزه‌ها را دید

و با خود گفت امروزِ مرا فردا نبود ای کاش

 

یقین تکلیف طفلان، با عطش این گونه روشن بود

فراتی هست اینجا پیش رو، اما نبود ای کاش

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×