- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۰۷/۱۸
- بازدید: ۲۱۸۶
- شماره مطلب: ۲۰۳۴
-
چاپ
بشنو از نی
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
«از جداییها شکایت میکند»
«کز نیستان تا مرا ببریدهاند»
چشمها با نام من باریدهاند
«سینه خواهم شرحه شرحه از فراق»
تا بیاید تشنه با من تا عراق
«هرکسی کو دور ماند از اصل خویش»
در کنار من بجوید وصل خویش
«هرکسی از ظن خود شد یار من»
عقل حیران ماند در اسرار من
«سرّ من از ناله من دور نیست»
سرّ پنهان در مرام نور نیست
آتش از رگهای من در نی فتاد
شور خونم بود اگر در می فتاد
«نی حریف هر که از یاری برید»
نای حق شد تا به رگهایم رسید
«نی حدیث راه پر خون میکند»
من در او خواندم که مجنون میکند
«محرم این هوش جز بیهوش نیست»
اهل این سرّ را سری بر دوش نیست
«در غم ما روزها بیگاه شد»
اشکها با خونمان همراه شد
خون ما گر رفت، گو رو باک نیست
جای مرغان هوایی خاک نیست
ماه بر نی خواند و عالمگیر شد
خواهری از نالۀ نی پیر شد
نی به لب دارم ولی در قصر شام
«پس سخن کوتاه باید والسلام»
-
سه ساله دختر که زدن نداره
زدن نداره
دختری که رمق به تن نداره
راه میرم آروماین پا که نای دویدن نداره
-
نامت غزل را محو نوری در ازل کرد
با نان و خرما میرسی، من هم یتیمم
اما نه خرما، مست دستان کریمم
میزد به پایت بوسه لبهای مدینه
ای خوش به حال نیمه شبهای مدینه
-
غم عشقت بیابان پرورم کرد
من از مشهد، من از تبریز، از شیراز و کرمانم
من از ری، اصفهان، از رشت، از اهواز و تهرانم
نمیدانم کجایی هستم، اما خوب میدانم
هوایی هستم و آوارهای در مرز مهرانم
-
ابن ملجم در شب احیاء چه قرآنی گشود
میروی با فرق خونین پیش بازوی کبود
شهر بی زهرا که مولا! قابل ماندن نبود
با وضو آمد به قصد لیله الفرقت، علی!
ابن ملجم در شب احیاء چه قرآنی گشود
مسجد کوفه کجا، پشت در کوچه کجا
ضربت کاری که خوردی، یا علی! آن ضربه بود
بشنو از نی
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
«از جداییها شکایت میکند»
«کز نیستان تا مرا ببریدهاند»
چشمها با نام من باریدهاند
«سینه خواهم شرحه شرحه از فراق»
تا بیاید تشنه با من تا عراق
«هرکسی کو دور ماند از اصل خویش»
در کنار من بجوید وصل خویش
«هرکسی از ظن خود شد یار من»
عقل حیران ماند در اسرار من
«سرّ من از ناله من دور نیست»
سرّ پنهان در مرام نور نیست
آتش از رگهای من در نی فتاد
شور خونم بود اگر در می فتاد
«نی حریف هر که از یاری برید»
نای حق شد تا به رگهایم رسید
«نی حدیث راه پر خون میکند»
من در او خواندم که مجنون میکند
«محرم این هوش جز بیهوش نیست»
اهل این سرّ را سری بر دوش نیست
«در غم ما روزها بیگاه شد»
اشکها با خونمان همراه شد
خون ما گر رفت، گو رو باک نیست
جای مرغان هوایی خاک نیست
ماه بر نی خواند و عالمگیر شد
خواهری از نالۀ نی پیر شد
نی به لب دارم ولی در قصر شام
«پس سخن کوتاه باید والسلام»