ای دوّمین محمد و ای پنجمین امام

از خلق و از خدای تعالی تو را سلام

چشم و چراغ فاطمه خورشید هفت نور

روح و روان احمد و فرزنـد چـار امام

بار بلا به شانه کشیدم به کودکی

از صبح تا به عصر چه دیدم به کودکی

از خیمه‌گاه تا ته گودال قتلگاه

دنبال عمه‌هام دویدم به کودکی

شیعه کند مرا صدا که حجت خدا منم

آنکه شده به کودکى شاهد کربلا منم

ز بعد مرتضى على، پس از حسین و مجتبى

از پس زین العابدین، ولىّ کربلا منم

در پشت غبار خون و خاکستر بود

آشوب گلو بریدن خنجر بود

می‌سوخت ردیف خیمه‌ای از آتش

انگار پر عبای پیغمبر بود

کمر بستی، کمر برهمّت آب

نبردی از عطش، حیثیّت آب

ندادی روی خوش هرگز نشانش

نرفتی زیر بار منّت آب

قرآن ناطقی

بر روی نیزه، رأسِ تو در حکم بسمله 

جسمت به روی خاک حروفِ مُقطعه

از بادیه بانگ احمدی می‌شنوم

بر نیزه پیام سرمدی می‌شنوم

گفتند که بوی سیب، اما انگار

من بوی گل محمدی می‌شنوم

داری از قصد می‌زنی یک ریز با سر انگشت خود به شیشۀ من

قطره قطره نمک بپاش امشب روی زخم دل همیشۀ من

بعد از آن واقعۀ سرخ، بلا سهم تو شد

پیکر سوختۀ کرب و بلا سهم تو شد

بعد از آن واقعه هفتاد و دو آیینه شکست

ناگهان داغ دل آینه‌ها سهم تو شد

با حدیث عشق غوغا می‌کنم

عشق را باعشق معنا می‌کنم

صحبت از عشق است و نام زینب است

عشق معنای تمام زینب است

کیست زینب جز خدای عاشقی

صاحب صوت رسای عاشقی

نگاهت دارد اعجاز مسیحا

قیامت می‌‎کند صحرا به صحرا

بخوان قرآن به روی نیزه و بعد

ببین تازه مسلمان‌های خود را

بین خون و خاک، قرآن کریم افتاده است

آتشی در جای ­جای این حریم افتاده است

هر چه مروارید خونین بوده در دریای درد

پای پلک خیس طفلان یتیم افتاده است

از لب هر بامِ رسوایی مسیر سنگ‌ها

سمت بال زخم‌دار یاکریم افتاده است