دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
کوتاه سروده
اسلحۀ نمــاز

 

جان بر کف و سرفراز، می‌جنگد سرخ

وارسته و بی نیاز، می‌جنگد سرخ

 

این مـــــرد؛ به سمت قبلۀ عاشورا

بــــــا اسلحۀ نمــاز، می‌جنگد سرخ

طفل، بابا، آب

دختری ماند مثل گل ز حسین

چهره‌اش باغ، باغِ نسرین بود

جایش آغوش و دامن و بر و دوش

بس که شور آفرین و شیرین بود

دریا عرق می‌ریخت زیر بار این شرم

دریا نشسته بود روی دست خورشید

از شاخۀ امواج، مروارید می­‌چید

 

قویی به سمت آب‌ها آرام می‌رفت

با بال‌هایش روی ساحل نور ­پاشید

غزل عاشورایی مشفق کاشانی
خورشید و شبنم

 

کاروان در کاروان دل بر سر دل بود آنجا

ناقه‌ها در ناقه‌ها افتاده در گِل بود آنجا

 

رودی از گل‌های پرپر در بسیط خاک جاری

همسفر با عاشقان، منزل‌ به‌ منزل بود آنجا

بانگ لبیک

نیزه را سرور من بستر راحت کردی شام را غلغلۀ صبح قیامت کردی

بر لب تشنه‌ات آن روز حکایت می‌کرد خاتمی را که در انگشت شهادت کردی

صحنه را عباس اگر می‌دید، بی‌شک مُرده بود

از تماس تازیانه هر تنی آزرده بود

صحنه را عباس اگر می‌دید بی‌شک مُرده بود

 

تا غروب روز عاشورا خدا خود شاهد است

عمۀ سادات را کوچک کسی نشمرده بود

شیرینی ِ آب فرات از سکه می‌افتد

پر می­‌کشم؛ شعرم به دست باد اگر باشد

مقصد کویر داغ عشق‌آباد اگر باشد

 

در خون گرمت غسل خواهم داد بالم را

پروانۀ افکار من آزاد اگر باشد

سیلی خور امواج کرده ساحلش را

جا می‌گذارد پیش ماهی‌ها دلش را

طوفان می‌­آشوبد تمام حاصلش را

 

یک جرعه آب از حجم دریا کم نمی‌کرد

با تیر حل کردند امّا مشکلش را

خطبۀ حضرت زینب (س) خطاب به مردم کوفه
پاسدار پرچم الله‌اکبر کشته‌اید

خاکتان بر سر که فرزند پیمبر کشته‌اید

نور چشم حضرت زهرا و حیدر کشته‌اید

 

شخص ایمان، روح قرآن، سرور آزادگان

خامس آل عبا، محبوب داور کشته‌اید

تنگی که شکست

چشمان تری پر شده از چشم‌ به‌ راهی

دنبال چهار آینۀ سبز الهی

 

دنبال چهار اختر گمگشته دویده است

هر نیمه شب تار به آن سوی سیاهی

دست

افتاده بود در تب کشف و شهود دست وقتی که برد در نفس گرم رود دست با دست پر اگرچه به ساحل رسید رود دریا کشید از عطش سرخ رود دست

حرمت آیه‌­های قرآن

گریه کن تا غمت سبک بشود، گریه کن خیمه‌های ویران را

می‌دوانی کدام سوی زمین، چشم­‌های هنوز حیران را؟

 

خاک‌ها را که خون به دل کردند، آب را تا همیشه گل کردند

آتش کینه‌هایشان سوزاند، تکّه‌های دل بیابان را

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×