دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
گریست

آسمان او را بغل کرد و سپس در برگریست

بوسه‌­ای زد بر گلویش بعد پیغمبر گریست

 

دف گرفتند آسمانی‌ها، ملائک کف زدند

ابرها ساقی شدند و آسمان ساغر گریست

شش ماه از تمامی مردان بزرگتر

دریا بلوغ عاطفۀ مرد کوچکی ست

آب و عطش حکایت ناورد کوچکی ست

 

در پیشگاه سرخی خون گلوی او

خورشید، نیم‌دایرۀ زرد کوچکی ست

آیینۀ نبی (ص)

دلتنگ روزهای مبادا نمی‌شوی

چشم انتظار دیدن فردا نمی‌شوی

 

هر زخم روی جسم تو یک بال گشته است

یعنی اسیر جذبۀ دنیا نمی‌شوی

علی‌اکبرها

ای تجلّی صفات همۀ برترها

چقدر سخت بود رفتن پیغمبرها

 

قد من خم شده تا خوش قد و بالا شده‌ای

چون که عشق پدران نیست کم از مادرها

شبه پیغمبر

قدری قدم بزن بر بابا، علی‌علی

میدان مرو به خاطر لیلا، علی‌علی

 

گر می‌روی برو، به سلامت، ولی چرا

آتش زنی به سینۀ زهرا؟ علی‌علی

کنار

مو می‌کنم اگر نروی از برش کنار

بردار چهره از رخ از خون ترش کنار

 

باید کسی صدا کند عباس را بیا

شاید رود به خاطر آب آورش کنار

تن به تن

لب تشنه می‌شوی تو و ای وای مادرت

بی‌تاب می‌شوی تو و بی‌خواب خواهرت

 

اینجا برای حلق تو یک قطره آب نیست

پس زودتر برو به سوی حوض کوثرت

انتخاب

تو را به جان عزیزت بخواب عزیز دلم

ببین که حال دلم شد خراب عزیز دلم

 

نفس نفس نزن اینگونه‌ ای همه نفسم

مکن تو مادر خود را عذاب عزیز دلم

کرمِ بیان

تو تشنه می‌روی و زمان سفر شده

یا روزهای تیره‌تر از شب سحر شده

 

گرم بیان خواهش خشک لبت شدم

دیدم لبت ز خون گلوی تو تر شده

 

اتمام حجت

آن کودکی که در دل میدان امان نداشت

تاب گلوی خشک ورا آسمان نداشت

 

می‌خواست یک کلام بگوید که تشنه‌ام

امّا هزار حیف که طفلی زبان نداشت

 

حیف

آنقدر توان در بدن مختصرت نیست

آنقدر که حال زدن بال و پرت نیست

 

بر شانه بینداز خودت را که نیفتی

حالا که توانایی از این بیشترت نیست

مضایقه

طفلی به روی دست، رجزخوان کربلا

در گردباد آخر طوفان کربلا

 

بر آسمان دست پدر همچو قرص بدر

در جزر و مد فتاده بیابان کربلا

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×