- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۴/۰۶
- بازدید: ۴۴۳۸
- شماره مطلب: ۲۲۰۲
-
چاپ
شش ماه از تمامی مردان بزرگتر
دریا بلوغ عاطفۀ مرد کوچکی ست
آب و عطش حکایت ناورد کوچکی ست
در پیشگاه سرخی خون گلوی او
خورشید، نیمدایرۀ زرد کوچکی ست
در کوچههای رندی این قلعۀ بزرگ
مهتاب، چون قلندر شبگرد کوچکی ست
شش ماه از تمامی مردان بزرگتر!
ششماهه هم برای خودش مرد کوچکی ست
سوز عبور تیرکمانهای شعلهور
پیش گلوی عاشق او درد کوچکی ست
پیش غبار پای قدمهای کوچکش
از فرط شرم، کوه، چنان گرد کوچکی ست
***
چیزی نداشتم به جز این پارۀ غزل
مولای من ببخش رهآورد کوچکی ست
-
غزلهای فرات
باز هم کوچه و یک لشگرِ بی عمامه
باز افتاده وسط، حیدرِ بی عمامه
دود از یک طرف و هلهله از سمت دگر
کوچه لبریز شد از یک سرِ بی عمامه
-
سورۀ لب تشنه
داری هوای هیئتمان میکنی حسین
لبریز از فضیلتمان میکنی حسین
داری به سمت هیئتمان گام میزنی
دل آشنای غربتمان میکنی حسین -
دل خوشبو
دست بر سینه فرود آمد و دم خوشبو شد
اشک از چشم برون آمد و غم خوشبو شد
نوحههای دودمه تاب ز هیئت بردند
غم که روی جگرم ریخت، دلم خوشبو شد -
عطر یاس سرخ
بوی سیب سرخ دارد میوزد در کربلا
خاک هم از آسمان دل میبرد در کربلا
یک نفر که جای دستش بال در آورده است
بیخود از خود دور گنبد میپرد در کربلا
شش ماه از تمامی مردان بزرگتر
دریا بلوغ عاطفۀ مرد کوچکی ست
آب و عطش حکایت ناورد کوچکی ست
در پیشگاه سرخی خون گلوی او
خورشید، نیمدایرۀ زرد کوچکی ست
در کوچههای رندی این قلعۀ بزرگ
مهتاب، چون قلندر شبگرد کوچکی ست
شش ماه از تمامی مردان بزرگتر!
ششماهه هم برای خودش مرد کوچکی ست
سوز عبور تیرکمانهای شعلهور
پیش گلوی عاشق او درد کوچکی ست
پیش غبار پای قدمهای کوچکش
از فرط شرم، کوه، چنان گرد کوچکی ست
***
چیزی نداشتم به جز این پارۀ غزل
مولای من ببخش رهآورد کوچکی ست