مشخصات شعر

حیف

آنقدر توان در بدن مختصرت نیست

آنقدر که حال زدن بال و پرت نیست

 

بر شانه بینداز خودت را که نیفتی

حالا که توانایی از این بیشترت نیست

 

فرمود: حسینم، به خدا مسخره کردند

گفتند: مگر صاحب کوثر پدرت نیست؟

 

گفتی که مکش منّت این حرمله‌ها را

حیف از تو و دریای غرور پسرت نیست؟

 

حالا که مرا می‌بری از شیر بگیری

یک لحظه ببین مادر من پشت سرت نیست؟

 

***

تو مثل علی‌اکبری و جذب خدایی

آنقدر که از دور و برت هم، خبرت نیست

 

آنقدر در آن لحظه سرت گرم خدا بود

که هیچ خبردار نگشتی که سرت نیست

 

این بار نگه دار سرت را که نیفتد

حالا که توانایی از این بیشترت نیست

حیف

آنقدر توان در بدن مختصرت نیست

آنقدر که حال زدن بال و پرت نیست

 

بر شانه بینداز خودت را که نیفتی

حالا که توانایی از این بیشترت نیست

 

فرمود: حسینم، به خدا مسخره کردند

گفتند: مگر صاحب کوثر پدرت نیست؟

 

گفتی که مکش منّت این حرمله‌ها را

حیف از تو و دریای غرور پسرت نیست؟

 

حالا که مرا می‌بری از شیر بگیری

یک لحظه ببین مادر من پشت سرت نیست؟

 

***

تو مثل علی‌اکبری و جذب خدایی

آنقدر که از دور و برت هم، خبرت نیست

 

آنقدر در آن لحظه سرت گرم خدا بود

که هیچ خبردار نگشتی که سرت نیست

 

این بار نگه دار سرت را که نیفتد

حالا که توانایی از این بیشترت نیست

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×