دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
نیست که نیست

چشم را روشنی مختصری نیست که نیست

و از امید در این دل اثری نیست که نیست

 

من همین اول عمری به‌خدا فهمیدم

آخر عشق به‌جز خون جگری نیست که نیست

فرق

مهتاب روزگار پر از شام ما شدی

طوفان موج گریۀ این دیده‌ها شدی

 

امشب خدا ظهور تو را مستجاب کرد

وقتی درون سینۀ تنگم دعا شدی

 

نگاه کن

حالا که آمدی جگرم را نگاه کن

ته مانده‌های بال و پرم را نگاه کن

 

پیش از سلام کردن و احوال‌پرسی‌ام

قاب سیاه چشم ترم را نگاه کن

صبح اثر

بابا بیا و دور و برم را نگاه کن

ویرانه‌ای که گشته حرم را نگاه کن

 

گرمی شانه‌های تو یادم نرفته است

سنگی که هست زیر سرم را نگاه کن

 

بوسۀ آخر

به همان بوسه‌های آخر تو

منتظر مانده است دختر تو

 

به امید تو زنده ماندم من

شاهد ادعام، خواهر تو

آغوش بیاور

بگذار نسیمی بوزد عطر تنت را

بالا بزند گوشه‌ای از پیرهنت را

 

بگذار که در ظهر تماشایی این دشت

آفاق ببیند هیجان بدنت را

کوچکترین ماه

ای آب! باید بعد از امروز، از شرم، چشمت کور باشد

این ماهیِ کوچک چگونه، در پنجۀ ساطور باشد؟

 

چشم انتظار طفل من نیست، آسیه‌­ای در ساحل نیل

گهوارۀ داغش قرار است، طعمه برای تور باشد

 

عاشقانه‌ای کوچک

آسمان در آتش سوخت، با زبانه‌­ای کوچک

لحظه‌­ای که سر افتاد، روی شانه­‌ای کوچک

 

تازه شد دهان تیر، شعبه شعبه لب تا لب

چید از درخت نور، نوبرانه­‌ای کوچک

 

این پرندۀ بی پر، تازه بال واکرده

روی نیزه می­‌سازد، آشیانه‌­ای کوچک

ارث پهلوی شکسته...

سخن آغاز کنم از دهنم یا گوشم

که در اینجا دهنم زخم شد آنجا گوشم

 

چار انگشت که مردانه و نامحرم بود

پلی از درد زده چشم مرا تا گوشم

بهار لاله

قیام قافله «برپا» رقیّه!

قنوت و نافله «برپا» رقیّه!

 

بهار لاله در صحرای محشر:

گل هر آبله بر «پا» رقیّه!

دخیل استجابت

عطش یک جرعه غم دربارۀ او

فرات و علقمه آوارۀ او

ببند ای دل دخیل استجابت

شبی بر غربت گهوارۀ او

تقدیم به آستان حضرت رباب (س)
گریۀ بی حساب

تا طفلی می‌گه آب گریه‌م میگیره

من از اسم رباب گریه‌م می‌گیره

 

همیشه وقتی «بابا آب داد»و

می‌خونم تو کتاب گریه‌م میگیره

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×