دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
شهر یثرب

کاروان، روزی‌که بر یثرب رسید

آفتاب انگار از مغرب دمید

 

ز آتشی کز طف به دل افروختند

یثرب و اهلش سراسر سوختند

 

 

متاع بی‌شمار

ای مدینه! در تو ما را راه نیست

ره مده ما را که با ما شاه نیست

 

رفتم از تو با حسین بن علی

بی‌برادر آمدم، «لا‌تَقبَلی»

 

وقت رجعت

چون که گردیدند با احوال زار

آل عصمت، عازم شهر و دیار

 

وقت شد تا عترت شاه حجاز

از اسیری در وطن گردند باز

 

کاروان غم

کاروان غم شدی سوی حجاز

ز آتش غم، جمله در سوز و گداز

 

سیّد سجّاد گفتا با «بشیر»:

چون تو نبْوَد عاقل روشن‌ضمیر

 

یا اهل یثرب!

کاروان آمد همی با ره‌روان

تا که شد نزدیک یثرب، کاروان

 

سیّد سجاد بر جانش درود!

اندر آن‌جا آمد از محمل، فرود

 

مزار عاشقان

کاروان باز آمد از شام بلا

تا سر راه حجاز و کربلا

 

ساربان گفتا به زین‌العابدین

کای امام و پیشوای ساجدین!

 

 

کوی یار

هفت شهر عشق چون گردید طی

ناقه‌ها را عاشقان کردند پی

 

یعنی از شام خراب، آن کاروان

آمد اندر نینوای عاشقان

 

هرچه گویم

 

بعد چل روز و چهل منزل فراق

کاروان آمد به شور و اشتیاق

 

خاک این صحرا به محنت آشناست

نام این دشت بلا، کرببلاست

 

صحرای اندوه

چون قطار محنت و رنج و بلا

کرد از شامات، ره در کربلا

 

سیّد سجّاد، زین‌العابدین

قبله‌ی حاجات، ارباب یقین

 

تجدید خاطرت

راه، راه بازگشت از شام بود

دل ز شوق وصل، بی‌آرام بود

 

یادش آید خواهر میر انام

رفته بود این راه‌ها تا شهر شام

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×