دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
ترانۀ پاک اذان

 

اگر چه غربت از این آسمان نخواهد رفت

بدون اذن تو تیر از کمان نخواهد رفت

 

همین که ظهر شود، گوش‌ها به‌ سوی لبی

به‌جز ترانۀ پاک اذان نخواهد رفت

کوتاه سروده
خطبۀ عاشورا

از کامِ خودت فشانده‌ای دریا را

بی دستی و تشنه‌کامی سقا را

 

تو شاهدِ ماجرای غربت هستی

این بار بخوان خطبۀ عاشورا را 

زبان حال امام حسین (ع) در زمان رزم حضرت علی اکبر (ع)
گرگ‌ها دور و بر یوسف من ریخته‌اند

باز دلشوره‌ای افتاده به جانم، چه کنم
 تندترمی‌زند آخرضربانم، چه کنم


پسرم رفته و چندی است از او بی خبرم باز هم بی خبری برده امانم، چه کنم


حسین فاطمه، تو چیز دیگری

پای قلم دوباره رسیده سر قرار

ای آسمان به دفتر شعرم غزل ببار

 

تندیس دلربایی و ای منتهای عشق

لطفی کن و به خانۀ چشمم قدم گذار

کوتاه سروده
هر تیر، گلی در بدنت کاشته است

اعضای تنت یکی یکی کاسته شد

از عرش صدای ناله برخاسته شد

 

هر تیر، گلی در بدنت کاشته است

گل بود به نیزه نیز آراسته شد!

دانه‌های تسبیح

یکدم بیا و بنگر این خیلِ آشنا را

لبخند فکرِ خوبی است ... گریان مشو خدا را

 

پیمان گسستگانید! چون دانه‌های تسبیح

دیگر رها کنید این موسیقیِ ریا را

 

بغض انارینه

آن ظهر که فریاد عطش از جگرت ریخت

باران غزل‌های خدا دور و برت ریخت

 

قرآنی و «والشّمس» نگاه تو غم‌آلود

بر خاک چه شد واژه به واژه «قمر»ت ریخت

کوتاه سروده
غربت

مشغولِ پرستاریِ باباست هنوز

یا اینکه نگاهِ او به سرهاست هنوز

 

ذی‌الحجه، مزارِ بی کَسَش می‌گوید:

یک جای جهان حسین تنهاست هنوز

به خلوتیان شب عاشورا
خونبها

امام قافله را گرم راز می‌دیدند

نشسته در تب و تاب نماز می‌دیدند

 

چراغ هستی او را که نور قرآن بود

کنار پنجره در سوز و ساز می‌دیدند

بغض انارینۀ ۲

خورشید که شد تجزیه، ترکیب ندارد

نوری است به هم ریخته، ترتیب ندارد

 

گودال پر از بغض انارینۀ سرخی است

این سرخ معطر شده را سیب ندارد

 

کوتاه سروده
فریاد "قَد إنکَسَرتَ ظَهری" برخاست

 

 دل پـیـرهــن مشـکـی خـود را پوشیـد

                اشک از در و دیوار زمین می جوشید

 

                                                                    فریاد "قَد إنکَسَرتَ ظَهری" برخاست

                                                                    وقـتی که عـمـو جام شهـادت نوشـیـد

 

شعله‌ور در خون

جنون گل می‌نماید تا بمانی شعله‌ور در خون

گلستانی بگردی در جهانی شعله‌ور در خون

 

زمین و آسمان تا حال می‌لرزند از آن روز

که بر پا کرده‌ای آتشفشانی شعله‌ور در خون

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×