دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
وداع

نگران بودم از این لحظه وآمد به سرم زینب و روز وداع تو؟ امان از دل من

این همه رنج و بلا دیدم و چشمم به تو بود تازه با رفتنت آغاز شده مشکل من 

کوتاه سروده
شمشیر ز بودن خودش مانده خجل

تا جان ز تن برادرت گشت جدا انگار که جان ز پیکرت گشت جدا

شمشیر ز بودن خودش مانده خجل چون با لبه‌اش گلِ سرت گشت جدا

منای تازه

این بار باران حرف‌های تازه‌ای داشت

بر روی ایوان رد پای تازه‌ای داشت

 

کوچه به کوچه شهر من پر بود از تو

با یاد تو شهرم هوای تازه‌ای داشت

مرا رها مکن اینجا که خصم بی‌پرواست

کنون که برق نگاه تو در نگاه من است

زبان خموش؛ ولیکن نظر پُر از سخن است

 

به من مگو که بسازم ز درد دوری تو

پس از تو حالت من لحظه‌لحظه سوختن است

ماه زینب! چه دلربا شده‌ای

جلوۀ ذات کبریا شده‌ای

کعبۀ تیغ و نیزه‌ها شده‌ای

 

زیر این چکمه‌های زبر و خشن

مثل قالی نخ نما شده‌ای

ای تن خسته به گودال...

ای تن خسته به گودال، ز پا افتاده

تنت اینجاست سرت پس به کجا افتاده

 

هیچکس این بدن خُرد تو را جمع نکرد

بس که اعضاء ز اعضاء  جدا افتاده

مسیح بر خاک

            

گودال قتلگاه پر از بوی سیب بود

 بر خاکِ داغ صورت شیب الخضیب بود

 

بر جای بوسه‌های نبی خنجر عدو

 خنجر نمی‌برید و برایش عجیب بود

 

 

کوتاه سروده
هم آیه و هم کتاب می‌گفت: حسین

هم آیه و هم کتاب می‌گفت: حسین هم لیلی و هم رباب می‌گفت: حسین

اعضا و جوارح قتیل ره عشق در خون خودش خضاب، می‌گفت: حسین

آدم به کربلا که رسید آه و ناله کرد

غم هدیه کن به من که برایم غمت خوش است ماتم گرفته‌ام، چقدر ماتمت خوش است

 

ایمان به دست یاری تو دارم و خوشم پس زخم هدیه کن که مرا مرهمت خوش است

خواب شیرین به کوهکن دادند

بهترین فیض را به من دادند

به سوالم جواب لن دادند

 

عاشقان وصال تو اول

به مکافاتِ عشق تن دادند

در ستایش ذاکران و شاعران اباعبدالله
حضرت عشق خانه‌ات آباد

بسم رب تمام شاعرها

شاعرانی که از شما گفتند

بسم رب تمام ذاکرها

ذاکرانی که از شما گفتند

کوتاه سروده
ای کاش...

میان کوچه‌ها آداب می‌ریخت

عرق از صورت ارباب می‌ریخت

 

و ای کاش آن زمان عباس هم بود

که روی آتشِ در، آب می‌ریخت

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×