دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
مظلوم کربلا

 

می‌میرم و عطش، جگرم پاره‌پاره کرد

بسته به روی عترت من، راه چاره کرد

 

دود است، پیش چشم من این آسمان، بلی

طفلم ز اشک، دامن من، پُر ستاره کرد

هزاران حسام

چون عزم کارزار، شه تشنه‌کام کرد

گفتی به رزم‌گاه، قیامت، قیام کرد

 

سر را به ‌راه حق، به ‌کف خویشتن نهاد

تن را به ‌یاد دوست، نشان سهام کرد

 

نماز مقتل

 

«الحق»، نماز، آن به در بی‌نیاز کرد

کز خون وضو گرفت و به مقتل، نماز کرد

 

عشق از شه شهید بیاموز کآن‌ چه داشت

از جان و دل به درگه جانان، نیاز کرد

 

فخر تراب

 

چون بر تراب، جا پسر بوتراب کرد

بس فخر‌ها به عرش الهی، تراب کرد

 

لرزید عرش و غلغله در فرش شد پدید

چون بر تراب، جا پسر بوتراب کرد

ریگ‌های گرم

 

از زین فتاد و سر به سر خاک برنهاد

خاکم به سر! چو او به سر خاک، سر نهاد

 

هر جا که سر نهاد بر آن ریگ‌های گرم

از تاب رفت و باز به جای دگر نهاد

 

سهم بلا

 

میزان حُسن و عشق چو با هم قرین فتاد

سهم بلای او به امام مبین فتاد

 

عشقش عنان کشید ز یثرب به کربلا

کوشید تا که کار به «عین الیقین» فتاد

غریب صحرای بلا

 

ای شهیدی که جدا سر ز قفا شد ز تنت!

وی غریبی که به صحرای بلا، شد وطنت!

 

ننمود از غم خود، ناله به دوران، ایّوب

یاد می‌کرد دمی گر غم و رنج و مِحَنت

هوای شهادت

چون شاه دین، هوای شهادت به سر گرفت

تاج سعادت از سر خود، چرخ برگرفت

 

گیتی کمیت تیز تکش را کشید تنگ

دست قضا عنان و رکابش، قدر گرفت

 

 

راکب و مرکب

 

در کربلا ز جان، چو شه انس و جان گذشت

افغان جنّ و انس، ز هفت آسمان گذشت

 

آن سروری که روح و روان رسول بود

لب‌تشنه از روان، لب آب روان گذشت

لا یوم کیومک

روزی چنان به یاد، زمین و زمان نداشت

جوری ستاره کرد که خود در گمان نداشت

 

دانی دراز بود چرا روز قتل شاه؟

زیرا که قوّت حرکت، آسمان نداشت

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×