دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
روح غیرت

قحط آب است و صدف از روی گوهر شد، خجل

هم ز مادر، طفل و هم از طفل، مادر شد، خجل

 

کافری از بس که زآن مُسلم نمایان دید، دین

سر به پیش افکنْد و در نزد پیمبر شد، خجل

 

چشم به ساقی

 

از لاله دید، پُر‌چمنی، در برابرش

آمد دمی که بر سر جسم برادرش

 

لبریز برکه‌ای به تموّج ز خونِ گرم

غلتان در آن، برادرِ با جان برابرش

دیهیم سلطنت

ای قبله‌گاه دل، در دولت‌سرای تو!

تاج سر ملوک جهان، خاک پای تو

 

یاد بهشت کی کند؟ آن ‌کس که با خضوع

یک شب نمود صبح به کرببلای تو

 

معراج اوّل و آخر

آن کشته‌‌ای که نیست جزایی، برای او

الّا خدای او که بُوَد خون‌بهای او

 

آن کشته‌ای که حیدر و زهرا و مصطفی

دارند صبح و شام به جنّت، عزای او

 

کفّ کریم

بوی بهشت می‌وزد از کربلای تو

ای کشته باد! جان دو عالم فدای تو

 

دیوانه‌وار، آمده‌ام تا به قتلگاه

وقتی به استغاثه شنیدم، صدای تو

 

چشمۀ حیات

ای شه که جبرئیل امین شد، غلام تو!

شد پایدار، دین خدا از قیام تو

 

چون ابر نو‌بهار، بریزد ز دیده اشک

آید چو بر زبانِ محبّ تو، نام تو

 

 

نشر و لف

 

کِی خوانده‌‏اند بر سر نی، مصحف این‌ چنین؟

جان را نهاده‌‏اند کجا بر کف این‌ چنین؟

 

بر عرش نی، تلاوت قرآن کند که: آه!

ز آیینه‌‏ای که مانده به کنج رف، این‌ چنین

 

صیت شهادت

دانی که لفظ «دمع»، چرا از دم است و عین؟

یعنی که خون ز دیده ببار از غم حسین

 

نَگْریستن براش ز عین شقاوت است

ای نور عین! گریه به عین است، فرضِ عین

 

پیکر شریف

 

زین درد خون گریست سپهر و ستاره هم

خون گشت قلبِ لعل و دل سنگِ خاره هم

 

بر سر زدند از اَلَم زادۀ بتول

تنها همین نه مریم و هاجر که ساره هم

 

کوثر و تسنیم

در این ماتم، خلیل از دیده خون بارید، آذر هم

به داغ این «ذبیح ‌اللَّه» مسلمان سوخت، کافر هم

 

شگفتی نایدت بینی چو در خون، دامن گیتی

کز این سوگ، آسمان افشانْد، خون از دیده، اختر هم

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×