دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
روضۀ رضوان

شهی که روضۀ رضوان، گلی است از چمنش

به چشم دوزخیان خار بود در زمنش

 

مهی که مهر فلک، عکس پرتو رخ اوست

فغان! که بود فزون از ستاره، زخم تنش

 

 

عشق ذو‌المنن

شهی که بود تهی، دل ز یاد خویشتنش

ز بس ‌که بود به سر، شور عشق «ذو‌المننش»

 

برای آن‌ که کُند، جان به راه دوست، فدا

به سوی کرببلا شد، مسافر از وطنش

 

فتنۀ خزان

به زیر سمّ ستوران چو گشت نرم، تنش

به جا نماند تنی بهر جامه یا کفنش

 

گرفت پیرهن کهنه و به تن پوشید

که آفتاب نتابد به نازنین بدنش

 

گلنار زخم

شهید عشق که تنگ است، پوست بر بدنش

تو خصم بین که به یغما، زره بَرَد ز تنش

 

زره به غارت اگر بُرد، خصم خیره، چه غم؟

که بود جوشن تن، زلف‌های پرشکنش

 

 

شهید عشق

شهید عشق را نازم! که گاهِ بذل و ایثارش

فلک را پشت لرزید از نهیب رزم و پیکارش

 

نشد سدّ رهِ او در طریق عشق و جان‌بازی

نه آه سرد طفلانش، نه اشک گرم بیمارش

 

هجوم عام

لشگر هجوم عام نمودند بر سرش

آن یک به تیغ می‌زد و این یک به خنجرش

 

با حربه اکتفا ننمودند و فرقه‌ای

خاکم به سر! زدند ز کین، سنگ بر سرش

 

سر یا پیکر؟

پیکر هزار پاره و بر نوک نی سرش

گویم ز سرگذشت سرش یا ز پیکرش؟

 

گویم گر از سرش، سر او را بُرید شمر

در پیشِ چشمِ زینبِ غم‌دیده، خواهرش

 

رشک ‌مهر

شاهی که جبرئیل بُدی خادم درش

خاکم به ‌سر! که خاک سیه گشت، بسترش

 

حلقی که بوسه‌گاه نبی بود شد ز کین

سیراب ز آب خنجر بیداد، حنجرش

 

قدر نکویان

داد از ستیزۀ فلک و دور اخترش!

وآن دشمنی به عترت پاک پیمبرش!

 

آن بردن حسین و بر او آب بستنش

وآن آب دادن از دم شمشیر و خنجرش

 

شهادت ‌مقبول

خونی که شد روان ز تن پُر جراحتش

امروز نافه گشته، ببویید تربتش

 

این خاک مُشک‌‌بو ز جگر‌های سوخته است

کز تشنگی گداخت ز اصحاب و عترتش

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×