دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
نشیب و فراز

به قتلگه ز سر شوق، گفت شاه حجاز

«منم که دیده به دیدار دوست، کردم باز»[i]

 

بدین شرف که شَوَم کشتۀ محبّت او

«چه شکر گویمت؟ ای کارساز بنده‌نواز!»

 

عهد ازل

 

به دشت کرببلا، خیمه زد چو شاه حجاز

ز هر کناره، درِ فتنه شد به رویَش، باز

 

چو گشت بی‌کس و تنها به کربلا، شه دین

نمود رو به نجف با پدر بگفت این راز:

صیحه

تیر ستم چو بر دل سلطان دین رسید

بس بی‌امان به قلب رسول امین رسید

 

تنها نه این خدنگ به قلبش رسید و بس

تیر دگر بر آن گلوی نازنین رسید

 

 

نوبت قتال

چون نوبت قتال به سلطان دین رسید

افغان اهل‌بیت، به عرش برین رسید

 

غوغای «الوداع» و هیاهوی «الفراق»

از چار‌ سوی، بر فلک هفتمین رسید

 

دل‌‌نوازی‌ تیر

 

چون پشت او ز پشتۀ زین بر زمین رسید

از مرتبت زمین، به سپهر برین رسید

 

آه و فغان خلق زمین، ز آسمان گذشت

تا پشت آسمان شرف، بر زمین رسید

زیارت امّت

چون نوبت شهادت سالار دین رسید

هنگام سوگواری «روحُ‌‌ الامین» رسید

 

پس ناوکی ز شست یکی تیره روزگار

بر سجده‌گاه قبلۀ اهل یقین رسید

 

حاجت شکسته‌دل

 

کلیم اگر دعا کند، بی‌تو دعا نمی‌شود

مسیح اگر دوا دهد، بی‌تو دوا نمی‌شود

 

اگر جدایی اوفتد، میان جسم و جان من

قسم به جان تو! دلم، از تو جدا نمی‌شود

دادخواه شافع

ترسم دمی که پرسش این ماجرا شود

دامان رحمت از کف مردم، رها شود

 

ترسم که در شفاعت امّت به روز حشر

خاموش از این گناه، لب انبیا شود

 

آتش غیرت

عنقای قاف را هوس آشیانه بود

غوغای نینوا همه در ره بهانه بود

 

جایی که خورده بود می، ‌آن‌ جا نهاد سر

دُردی‌کشی که مست شراب شبانه بود

 

 

صبح شهادت

 

شبی که صبح شهادت، در انتظار تو بود

جهان، مسخّر روح بزرگوار تو بود

 

لهیب تشنگی‌ات، روح دشت را می‌‌سوخت

فرات موج‌زنان گر چه در کنار تو بود

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×