دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
خورشید منکسف

در شام، چون‌ که آل علی را مقام شد

روز جهان، سیاه‌تر از تیره‌شام شد

 

شاهی که گنج سرّ خدا بود سینه‌اش

چون گنج در خرابه‌ی شامش، مقام شد

 

گنج معارف

 

چون شام، اهل‌بیت نبی را مقام شد

صبح امید زینب غم‌دیده، شام شد

 

گنج معارف ازلی بوده آن گروه

نبْوَد عجب خرابه‌ی‌‌شان گر مقام شد

آهوان حرم

 

چون کاروانِ دشتِ بلا، رو به شام کرد

صبحِ امید اهل حرم، رو به شام کرد

 

قوم یهود از پی تأیید کیش خویش

سجّاد را به بستن دست، اهتمام کرد

 

مهمان راهب

 

ای جمال ملکوتی! که چنین زیبایی

تو مه چارده یا مهر جهان‌آرایی؟

 

ای مه منخسف! آیا ز شبستان که ای؟

کامشب از مهر و وفا، شاهد بزم مایی

شمع شب تار

 

در فکر گلی بودم و گلزار خریدم

گل خواست دلم، خرمن و خروار خریدم

 

در گلشن فردوس برین هم نفروشند

این طرفه گلی را که من از خار خریدم

عیسی نفس

 

دید راهب به ره شام، پریشانی چند

دستِ بسته ز قفا، سر به گریبانی چند

 

خون به دل، جمله ز جور فلک کج‌رفتار

موکنان، مویه‌کنان، موی پریشانی چند

تفسیری عجیب

 

فلک! در کربلا، آل علی را میهمان کردی

مهیّا آب و نان بایست، شمشیر و سنان کردی

 

حریم مصطفی را از حرم، در کربلا خواندی

هلاک از تشنه‌کامی بر لب آب روان کردی

هفتاد مرحله

 

از کربلا به شام چو پیمود مرحله

آن کاروان بی‌کس و بی‌زاد و راحله

 

زآن کشتگان، چو مرحله‌ای می‌شدند دور

دوری ز صبر بود به هفتاد مرحله

خاتون داغ دیده

 

ای یک جهان برادر! وی نور هر دو دیده!

چون حال زار خواهر، چشم فلک ندیده

 

بی‌‌محمل و عماری، بی‌‌آشنا و یاری

سرگَرد هر دیاری، خاتون داغ‌دیده

جهان راز

 

دل سوزان بُوَد امروز، گواه من و تو

کز ازل داشت بلا، چشم به راه من و تو

 

من به تو دوخته‌ام دیده، تو بر من از نی

یک جهان راز نهفته به نگاه من و تو

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×