دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
غلام سیاه رنگ

 

 

از لشگر امام، غلامی سیاه‌رنگ

خالِ سوادِ کشور هند و دیار زنگ

 

آمد به پیش آن شه و گردن نمود کج

درخواست کرد از شه لب‌تشنه، اذن جنگ

نعمت فردوس

 

آمد یکی غلامِ سیه‌‌چهرِ دل‌سپید

دل در برش ز شوق شهادت همی تپید

 

آزاد کرده بودش اندر ره خدا

چرخ سپید، چشم سیاهی چو او ندید

فروغ صدق

سلام باد به جون! آن که روح والا داشت

نشان عشق و ارادت ز پنج مولا داشت

 

شد از نگاه ابوذر، مس وجودش زر

فروغ صدق و سعادت، در او تجلّی داشت

 

رخصت گفتار

 

ای شاه! این غلام که هم‌رنگ موی توست

عمری دراز شد که هوادار روی توست

 

یا حلقه‌ی غلامی‌ات از گوش او مگیر

یا دِه نشان، شهیش، که با خلق و خوی توست

عاشق دل‌باخته

هم‌چو ماهی که شب تار، جمالش دل‌جوست

روی رخشان تو با رنگ سیاهت، چه نکوست!

 

خون پاکیزۀ تو، در بدن شب‌رنگت

هم چنان آب حیاتی است که در تیره سبوست

 

شیرین نبرد

شد غلام شه ز عشق شاه، مست

ساغر و پیمانه را در هم شکست

 

گشت از خود، بی‌خود آن شوریده‌حال

پشت پا زد بر جهان و هر چه هست

 

 

راندۀ خوانده

اگر بر آستان خوانی مرا، خاک درت گردم

وگر از در برانی، خاک پای لشگرت گردم

 

به دامانت غبار‌آسا نشستم، برنمی‌خیزم

وگر بفْشانی‌ام، خیزم ولی گِرد سرت گردم

 

دست‌خطّ رضایت

سلام باد به حر! بر یقین و ایمانش!

که میزبانِ شهادت، نمود مهمانش

 

برای آمدنش انتظار داشت، حسین

که دیده بود وِرا در شمار یارانش

 

در پرتو عشق

 

عشق شه تا در دل حرّ ریاحی، خانه کرد

آن یلِ مردافکنِ ضرغام را دیوانه کرد

 

پرتوی افتاد تا از عشق آن شه بر دلش

بر دلش کرد آن ‌چنان ‌که شمع با پروانه کرد

سرباز کوی عشق

 

از بام این پیام دهد، آشنای تو

کای شاه سرفراز! سر من فدای تو!

 

شهباز قُدسی‌ام من و سرباز کوی عشق

در سینه دل تپد چو کبوتر، برای تو

نامه‌های شوم

 

ای کوفیان! چه شد سخن بیعت حسین؟

و‌آن نامه‌ها و آرزوی خدمت حسین؟

 

ای قوم بی‌حیا! چه شد آن شوق و اشتیاق؟

آن جِدّ و جهد، در طلب حضرت حسین؟

غریب کوفه

در کوفه، غریبم من و کاشانه ندارم

گویی بروم خانه ولی خانه ندارم

 

گر تکیه به دیوار تو کردم ز غریبی است

در شهرِ شما، خانه و کاشانه ندارم

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×