دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
شور نی‌نوا

دستانم تهی‌ست ...

نی‌ام

بی‌نوا

[اقرار می‌کنم]

زبان لال

فتوحِ روح و رستاخیز جان شد

بیا ای دوست! فصلِ ارغوان شد

 

سفر کن، نوبتِ ذبح عظیم است

بنوشان جرعه‌ها، ساقی کریم است

چاووش‌خوانی

شگفت است این صدا لبیک ... لبیک!

که می‌خواند خدا؛ لبیک ... لبیک!

 

سفر که عاشقا! این حجّ خون است

سرانجامش اِلَیْهِ راجِعُون است

احتضار

از خلد همی بوی گل یاس آید

جان از بدنم برون ز احساس آید

 

در حالت احتضار و جان کندن من

بر دیدن من حسین و عباس آید

پیدا کرد...

کاروان چون شهود پیدا کرد

به حقیقت ورود پیدا کرد

 

هر کسی رفت در پی سِمَتَش

پس اباالفضل رود پیدا کرد

 

ماهی سرخ کوچک

بر حنجرت سر نیزه تا بالا و پایین می‌رود

انگار امواج صدا بالا و پایین می‌رود

 

ماهی سرخ کوچکی با رقص تیر حرمله

در تُنگ دست ربنا بالا و پایین می‌رود

سیمرغ روز واقعه

از حجّ خانه‌­ای که به‌جز بام و در نبود

تا حجّ عشق، یک شریان بیشتر نبود

 

وقتی که آسمان تف هل من معین گرفت

انگار در زمین خدا یک نفر نبود

لهجۀ بارانی‌

عطش خون از لب قرآنی‌ات خورد

که آب از لهجۀ بارانی‌ات خورد

 

دل زهرا و زینب را شکسته

همان سنگی که بر پیشانی‌ات خورد

شب آخر

میاد از سمت افق صدای زنگ قافله 

روی صحرا می‌شینه، رد قشنگ قافله

 

می‌رسن به جایی که آسمونش رنگ دیگه ست

پیش نهرش یه نیستون با یه آهنگ دیگه ست

از چشم مادر

هفت آسمان حجاب شد و پرده را کشید

اما تمام حادثه را مادر تو دید

 

وقتی غریب دید تو را باورش نشد 

هی چند بار دست به چشمان خود کشید

قصیده اوحدی دربارۀ کربلا
میوۀ دل زهرا و مرتضی

این آسمان صدق و درو اختر صفاست یا روضۀ مقدس فرزند مصطفاست این داغ سینۀ اسدالله و فاطمه  است یا باغ میوۀ دل زهرا و مرتضاست  

گل‌های سرخ

نی، ناله کرد و باز ترنم، شروع شد

فصل هبوط آدم و گندم، شروع شد

دریای بی کران شهادت، که موج زد

توفان نوح بود و تلاطم شروع شد

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×