دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
فطرس آمد پر گرفت از تو، به ما هم یاد داد

تا میان عاشقان ما هم سری پیدا کنیم

باید از خوبان عالم دلبری پیدا کنیم

 

در مسیر قرب لحظه لحظه باید پیش رفت

باید از این حال، حال بهتری پیدا کنیم

تحیر فتاده به جان ملائک

تو را آفریده که خود را ببیند

تجلی أسمای حسنی ببیند

 

خودش از ازل خیره‌ات بود و حالا

زمانش رسیده که دنیا ببیند

گرفته‌اند ملائک نخ عبایت را

اگر چه بال و پر ناتوانمان دادند ولی برای پریدن زمانمان دادند

 

خبر دهید دوباره به بال فطرس‌ها مجال پر زدن آسمانمان دادند

ای العطش ترانۀ قبل از ولادتت

ای دلنواز قاری قرآن خوش آمدی در بیت وحی با لب خندان خوش آمدی ای العطش ترانۀ قبل از ولادتت مادر فدات! با لب عطشان خوش آمدی  

جاودانه تشنه!

اگر نبود به خون تو آسمان، تشنه

چرا به خون تو شد تیغ خونفشان، تشنه

 

تمام اهل حرم از لب تو سیرابند

منم که مانده‌ام ای خضر، در میان تشنه

آبِ رو

عشق تو را حسین به عالم نمی‌دهیم

در دست غیر حلقه‌ی خاتم نمی‌دهیم

 

زلف من از ازل به تو پیوند خورده است

این وصل را به گیسوی پر خم نمی‌دهیم

گُل خورشید

سبز شد سری بر نی، روبروی چشمانش

جان گرفت شعری تر، در گلوی چشمانش

 

شیهه‌­ای کشید و تاخت، روی شانه­‌های دشت

ذوالجناح خونینِ جستجوی چشمانش

از عشق و خون

بال فرشته بود که می‌ریخت بر زمین

وقتی‌که آفتاب

فرود آمد

کوتاه سروده
سرسپرده

گفتم که سرت؟ گفت سپردیم به دوست

گفتم که دلت؟ گفت دلم همره اوست

 

در خلوت خونین شفق پَر زد و گفت

جان دادن و پیمان نشکستن نیکوست

در صبح میلاد

بهار آیینۀ  یاد تو باشد

گل خورشید همزاد تو باشد

 

به هر دشتی که سرخ از خون مردی­ است

طنین سبز فریاد تو باشد

        

ای حسین (ع)

ما این سفر به نام تو آغاز می­‌کنیم

با بال جان، به شوق تو پرواز می­‌کنیم

 

از خون و شعله می­‌گذریم و خیال خود

هر دم به عشق روی تو دمساز می­‌کنیم

شعر کربلایی

کدام واقعۀ  سبز را خبر دارد

همان که بر لبِ خشکیده، شعر تر دارد

 

بلوغ باور سبزی، شکفته بر لب او

که تا همیشۀ تاریخ، برگ و بر دارد 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×