دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
گندم رسیده

بالا نرفت آنکه به پای تو پا نشد

آقا نشد هر آنکه برایت گدا نشد

 

مقصود از تکلّم طور از تو گفتن است

موسی نشد هر آنکه کلیم شما نشد

غروب شصت و یک

حتی خدا در اول والفجر و مریمش

سوگند خورده است به ماه محرمش

 

شب‌های قدر محترم و با فضیلت‌اند

امّا نمی‌رسند به شب‌های ماتمش

اطراف گریه

شکر خدا دعای سحرها گرفته است

دست مرا کرامت آقا گرفته است

 

شکر خدا که چشم همیشه حسینی‌ام

اشکی برای روز مبادا گرفته است

شعر عاشورایی اقبال لاهوری
در معنی حرّیت اسلامیه و سرّ حادثۀ کربلا

هر که پیمان با هوالموجود بست

گردنش از بند هر معبود رست

 

مؤمن از عشق است و عشق از مؤمن است

عشق را ناممکن ما ممکن است

هیهات بر غفلت

عزم تو اگر نبود، حق رسوا بود

خون تو اگر نه، ننگ پابرجا بود

 

«هیهات» تو گر نبود بر غفلت ما

بیداری ازین خواب گران، رؤیا بود

 

نرد وفا

مردانه به میدان بلا تاخته‌ای

تا رایت آزادگی افراخته‌ای

 

دنیا چو نداشت پیش تو قیمت، باخت

در نرد وفا، هستی خود باخته‌ای

چشمان شفق

چشمان شفق، حرف تماشا نزند

بر قتلگه تو، پلک بالا نزند

 

خورشید، سراسیمه به مغرب بگریخت

تا ماه رخ تو، چشم او را نزند

موج خون

گودال، ز موج خون به گرداب افتاد

لرزید زمین، سپهر در تاب افتاد

دل‌ها همه خون و دیده‌ها دریا شد

کشتیّ نجات خلق، در آب افتاد

لبّیک فنا

از مکّه به صحرای بلا تاخت حسین

در کرب‌وبلا، کعبه دل ساخت حسین

 

احرامی خون ببست در مسلخ عشق

لبّیک فنا به شور بنواخت حسین

حنجرۀ غریب

با خون تو، منشور خدا امضا شد

حیثیّت عشق، تا ابد ابقا شد

 

از حنجرۀ غریبِ «هل من ناصر»

آه دو جهان به ناله‌ات سودا شد

عشقی هم اگر هست ...

در سینه، غمت گوشه‌نشین باشد و بَس

خاک قدمت، مُهر جبین باشد و بَس

 

سودای جهان، بی‌غم عشقت هوس است

عشقی هم اگر هست، همین باشد و، بَس

 

نافلۀ خون

آن دم که افق به قتلگه خیره بماند

وز حنجر سرخ، یک شفق بوسه ستاند،

 

بر خاک، که سجّادۀ تکبیرِ فناست 

مردی تنها، نافلۀ خون می‌خواند

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×