دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
سرفراز

ای که صد پاره چوگل، در ره جانان تنِ توست

سرخ رو پرچمِ اسلام ز پیراهن توست

 

سربلند از سر پُر نور تو شد نیزه، ولی

آنکه خم پیشِ ستمکار نشد گردنِ توست

 

تدفین سرخ

آمدی تا کنار خیمۀ من، باز با خواهرت سخن داری

چه نیازی مرا صدا بزنی، با خودت عطر یاسمن داری

 

چه قَدَر جلوۀ تو طاهایی است، مثل باباست طرز لبخندت

چه قَدَر خندۀ تو زهرایی است، رنگ رخسارۀ حسن داری

قافله

او که دل کشتۀ چشمان سیاهش باشد

می‌رود کوفه ... خدا پشت و پناهش باشد

 

شب غربت شد و اشکم شده جاری از نو

سوزش قلب من از آتش آهش باشد

گریه آباد

جز بر آن تیغ دو ابروی تو سر نفروشم

غرقۀ درد ولی زخم جگر نفروشم

 

زندگی بی‌نمک روضۀ تو شیرین نیست

نمک شور تو بر کوه شکر نفروشم

مرز تکامل

گاهی دعا به مرز تکامل نمی‌رسد

هر مثنوی به اوج تغزّل نمی‌رسد

 

هر عاشقانه‌ای غزل جاودانه نیست

بحر طویل عشق شما چیز دیگری است

خیرش به اجدادم رسید

آشنا تا نور تو در ظلمت آبادم رسید

چون نسیمی در دل آتش به امدادم رسید

 

بانگ تنهایی زدم در انزوای درد خویش

تا شنید از غربتم آمد به فریادم رسید

لوح مکتوب

من با نسیم بیرق‌تان خوب می‌شوم

از جذبۀ نگاه تو مجذوب می‌شوم

 

مانند یک کویر که مهمان ابرهاست

من در بهار اشک تو مرطوب می‌شوم

عاقبت به خیر روضه

آن روز که به داغ غمت مبتلا شدیم

دل خون‌تر از شقایق دشت بلا شدیم

 

ما یادمان که نیست ولی راستی حسین

با درد غربت تو کجا آشنا شدیم

 

آغاز شده ...

باشم ای کاش که در حال و هوایت امشب

بشوم ذرۀ خاک کف پایت امشب

 

کاسه در دست گرفتم که گدایت باشم

نظری کن به گدایت به گدایت امشب

تفسیر عشق

تفسیر عشق درس الفبای کربلاست

لب تشنه خضر در پی صحرای کربلاست

 

«باز این چه شورش است که در خلق عالم است»

نیل و فرات تشنۀ موسای کربلاست

 

نماز عمر

نماز عمر قضا شد بگو چه کار کنم

چگونه این همه پاییز را بهار کنم

 

تمام خیرالعمل‌های من تباه شدند

بگو کجا بروم کسب اعتبار کنم

خطبه

در تشت طلا بود سر سردارش

زنجیر گران، به پیکر تبدارش

 

از خطبۀ آتشین «سجّاد»، یزید

شد نادم و گریه کرد بر کردارش

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×