دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
چون شد

نمی‌گویم، که از سم ستورانش بدن، چون شد

همی‌گویم، که صحرا پاک از آن تن، غرقه در خون شد

 

نمی‌گویم، به خرگاهش چه کردند از پس کُشتن

همی‌گویم، که دود از خیمه‌گاهش تا به گردون شد

 

گودی قتلگاه

شب خنجر آبدیده دارد در دست

خورشید به خون تپیده دارد در دست

 

از گودی قتلگاه بیرون آمد

ای وای، سر بریده دارد در دست

لهجۀ خون

گر بر ستم قرون برآشفت حسین

بیداری ما خواست، به خون خفت حسین

 

آنجا که زمان محرم اسرار نبود

با لهجۀ خون، سرِّ مگو گفت حسین

مقتدا

عالم همه خاک کربلا بایدمان

پیوسته به لب خدا خدا بایدمان

 

تا پاک شود زمین ز ابنای یزید

همواره حسین مقتدا بایدمان

لالایی

مدینه بود و غوغا بود           

اسیرِ دیوِ سرما بود

 

محمد سر زد از مکه            

که او خورشیدِ دل‌ها بود

خلسۀ خون

یک بار دیگر العطشم شعله‌ور شده‌ است

چشمانم از تراوش اندوه، تر شده‌ است

 

یک بار دیگر آمده‌ام یاد او کنم

افلاک را ز شیون خود زیر و رو کنم

حیدر دوباره بر آشفته

یک بار دیگر العطشم شعله‌ور شده‌ست

چشمانم ار تراوش اندوه، تر شده‌ست

 

ای ذوالفقار در تف خون خفته، ای حسین

ای حیدر دوباره برآشفته، ای حسین

عزم قیامت

با حاجیان ساکن، حجّت تمام کردی

از کعبه دل بریدی، عزم قیام کردی

 

گفتی که جدِّ من گفت، این حجّ آخر توست

اتمام حجّت آنجا، با خاص و عام کردی

دریاچۀ غم

قد آیینه‌ها خم شد دوباره

دلم دریاچۀ غم شد دوباره

 

صدای سنج و دمّام آمد از دور

بخون ای دل! محرّم شد دوباره

دریا تشنه است ...

باز می‌گردم به کار خویشتن

گریه‌نوش و شرمسار خویشتن

 

باز می‌گردم ببینم عشق چیست؟

شیعه‌تر، شوریده‌تر در عشق کیست؟

یک قافله نعره

دریا به طلب از برهوت تو گذشت

یک قافله نعره در سکوت تو گذشت

 

آن روز اگر چه تشنه بودی، اما

صد رشته قنات در قنوت تو گذشت

 

خون خدا

می‌خواست کفر، افکند از جوش، کعبه را

تا اهل دین، کنند فراموش، کعبه را

 

بگرفت جا به دامن کرب‌وبلا، حسین

با درد و غم نمود هم آغوش، کعبه را

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×