- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۴/۲۰
- بازدید: ۱۲۲۹
- شماره مطلب: ۲۸۷۲
-
چاپ
قافله
او که دل کشتۀ چشمان سیاهش باشد
میرود کوفه ... خدا پشت و پناهش باشد
شب غربت شد و اشکم شده جاری از نو
سوزش قلب من از آتش آهش باشد
خواب دیدهست پی قافلهاش مرگی را
چه قرار است مگر بر سر راهش باشد؟
آه انگار قرار است که در این صحرا
تیر و شمشیر پذیرای نگاهش باشد
نیزهها منتظر روی چنان خورشیدش
سنگ هم منتظر صورت ماهش باشد
چه گناهی زده سر از دل مولا، شاید
اینکه فرزند علی بوده گناهش باشد
خواب دیدم که دو دست است جدا از پیکر
نکند دست علمدار سپاهش باشد
-
یتیمانه
مردن به زیر پای تو أحلی من العسل
پرپر شدن برای تو أحلی من العسل
بیشک برای من پدری کردهای ... عمو
آن طعم بوسههای تو أحلی من العسل
-
مثل سقّا
از میان خیمه تا گودال با سر آمده
این برادرزاده که جای برادر آمده
کیست این آزاده که پرواز دارد میکند
کیست این آزاده، انگار از قفس درآمده
-
حبّ مادرم
یا غربت لشکرم نجاتت داده
یا گریۀ خواهرم نجاتت داده
با آن همه کاری که تو کردی بیشک
حب تو به مادرم نجاتت داده
-
توبه
با اشک و نوا و ماتم و حال عزا
جاری کردی روی لبت «یا زهرا»
برگرد که توبهات قبول است، قبول
با اینکه شکسته ای دل زینب را
قافله
او که دل کشتۀ چشمان سیاهش باشد
میرود کوفه ... خدا پشت و پناهش باشد
شب غربت شد و اشکم شده جاری از نو
سوزش قلب من از آتش آهش باشد
خواب دیدهست پی قافلهاش مرگی را
چه قرار است مگر بر سر راهش باشد؟
آه انگار قرار است که در این صحرا
تیر و شمشیر پذیرای نگاهش باشد
نیزهها منتظر روی چنان خورشیدش
سنگ هم منتظر صورت ماهش باشد
چه گناهی زده سر از دل مولا، شاید
اینکه فرزند علی بوده گناهش باشد
خواب دیدم که دو دست است جدا از پیکر
نکند دست علمدار سپاهش باشد