دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
تو عزیز زهرایی

ای لبالب از توحید   

وی معلّمِ تجرید

ای نگاه زیبایت   

آشیانۀ خورشید

برای تماشات یوسف رسیده

دلی دارم و خانۀ بوتراب است

سری دارم و خاک عالیجناب است

 

عوض کرده روز و بم جای خود را

که ماهی دمیده پر از آفتاب است

 

خیره به دست رازق باب الحوائجم

آغاز می‌کنم سخنم را به نام ماه

دم می‌زنم دوباره ز لطف مدام ماه

 

سر می‌زنم به دور سرایش تمام سال

شعبان که می‌شود به خدا در تمام ماه

 

علی بوسید دستانت...

درون سینه دارد جا ابالفضل

حضور عشق در دل‌ها ابالفضل

 

عجب گفتند  «یکفی بالاشاره»

در این دنیا و آن دنیا ابالفضل

 

تصویر جوانی‌

او با تـو که تمرین منظم می‌کرد

تصویر جوانی‌اش مجسم می‌کرد

 

اما عجبا که ذوالفقار حیدر

در پیش غضب‌های تـو سر خـم می‌کرد

کوتاه سروده
ترک بر چهرۀ آیینه بسته

غمت راهِ نفس بر سینه بسته

ترک بر چهرۀ آیینه بسته

 

زِ بسکه خاک و بر سر ریختم من

ببین عباس دستم پینه بسته

کوتاه سروده
دو بازویت دو بازویت گسستند

به تیغی حیف گیسویت گسستند

دو بازویت دو بازویت گسستند

 

از آنجایی که من بوسیده بودم

بمیرم هر دو اَبرویت گسستند

دنیا تو را نداشت که این گونه پست ماند

هرکس که با تو بوده اگر با تو هست ماند

دنیا تو را نداشت که این گونه پست ماند

 

چون روز روشن است که پیروز جنگ کیست

بر قلب دشمنان تو داغ شکست ماند

 

عشق برادر

ماهی که در جمال برابر نداشتی

در سینه غیر عشق برادر نداشتی

 

دادی به راه دوست دو دستان خود ولی

دست از غریب کرببلا برنداشتی

عباس من

عباس من پناه عالمین است

عباس من هم نفس حسین است

 

عباس من عصارۀ کمال است

عباس من صحیفۀ جمال است

آه ای غربت بی‌نهایت

آسمان، مات و مبهوت مانده­ است در سکوت مه­‌آلود صحرا

یک بیابان عطش گشته جاری، پای دیوار تردید دریا

 

غوطه­‌ور مانده در حیرت دشت، پیکر مردی از نسل توفان

مردی از تودۀ  خون و آتش، مردی از تیرۀ روشنی­‌ها

از عشق و خون

بال فرشته بود که می‌ریخت بر زمین

وقتی‌که آفتاب

فرود آمد

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×