- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۷
- بازدید: ۱۸۵۹
- شماره مطلب: ۴۳۵۲
-
چاپ
روضۀ رضوان
شهی که روضۀ رضوان، گلی است از چمنش
به چشم دوزخیان خار بود در زمنش
مهی که مهر فلک، عکس پرتو رخ اوست
فغان! که بود فزون از ستاره، زخم تنش
شهنشهی که خدیو است، مُلک امکان را
شبی نکرد دلآسوده، خواب در وطنش
شهی کز اوست شرف، خاتم سلیمان را
ز بعد قتلِ وی از کف ربود، اهرمنش
شهی که کوثر از او بود، تشنهلب جان داد
لب فرات، روان، جوی خون شد از بدنش
که گفت پیکر او را نه غسل شد، نه کفن؟
که بود، خون سرش آب و خاک شد کفنش
شهی که اطلس چرخ است، عطف دامن او
برون نمود ز تن خصم شوم، پیرهنش
شهی که گیسوی زهراش، سایبان بودی
در آفتاب، سه روز اوفتاده بود، تنش
پس از وفات، گذر کن به تربت «جودی»
ببین که ناله برآید، چگونه از کفنش
-
بپرس حال رباب
چرا به خاک فتاده، تن مطهّر تو؟
جدا نموده که ای شهریار من! سر تو؟
ز هیچ باب نپرسی چرا ز حال رباب؟
که هست خادمهای، یا حسین! بر در تو
-
نقد جان
پس از تو، جان برادر! چه رنجها که کشیدم
چه شهرها که نگشتم، چه کوچهها که ندیدم
به سختجانی خود آن قَدَر نبود گمانم
که بیتو، زنده ز دشت بلا، به شام رسیدم
-
داغ غمت
رفتم من و هوای تو از سر نمیرود
داغ غمت ز سینهی خواهر نمیرود
برخیز تا رویم، برادر! که خواهرت
تنها به سوی روضهی مادر نمیرود
-
تاب اسیری
اندر سریر ناز، تو خوش آرمیدهای
شادی از آن که رأس حسین را بریدهای
مسرور و شاد و خرّم و خندان به روی تخت
بنْشین کنون که خوب به مطلب رسیدهای
روضۀ رضوان
شهی که روضۀ رضوان، گلی است از چمنش
به چشم دوزخیان خار بود در زمنش
مهی که مهر فلک، عکس پرتو رخ اوست
فغان! که بود فزون از ستاره، زخم تنش
شهنشهی که خدیو است، مُلک امکان را
شبی نکرد دلآسوده، خواب در وطنش
شهی کز اوست شرف، خاتم سلیمان را
ز بعد قتلِ وی از کف ربود، اهرمنش
شهی که کوثر از او بود، تشنهلب جان داد
لب فرات، روان، جوی خون شد از بدنش
که گفت پیکر او را نه غسل شد، نه کفن؟
که بود، خون سرش آب و خاک شد کفنش
شهی که اطلس چرخ است، عطف دامن او
برون نمود ز تن خصم شوم، پیرهنش
شهی که گیسوی زهراش، سایبان بودی
در آفتاب، سه روز اوفتاده بود، تنش
پس از وفات، گذر کن به تربت «جودی»
ببین که ناله برآید، چگونه از کفنش