دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
شعشعۀ کمال

حمد! کز موهبت بار خدا، عزّوجل

 باز خورشید مکان یافت، به اورنگ حمل

 

میر فروردین کو عزل شد از امر خزان

 باز تشریف به بر کرد و برآمد به عمل

 

حشمت سلطانی

چند داری چشم امّید، ای دلا! از روزگار؟

پایدار هرگز نمانَد عالم ناپایدار

 

این عجوزه، از جبال تخت بر تابوت کرد

شهریاران عظام و خسروان تاجدار

 

ریاضُ المناقب

ز جوش سبزه و گل، کرده ابرِ فصلِ بهار

بساطِ مخملِ گلْ دوز، پهن، در گلزار

 

هوای باغ، جلو ریز می‏‌بَرَد دل را

شود به باد، چو بوی گلِ پیاده، سوار

 

معمّا

هیچ کُشته در جهان چون شه نشد

زین معمّا هیچ کس آگه نشد

 

هیچ تن خوابید در «ظلّ الرّماح»؟

کس کفن پوشید از «نسج الرّیاح»

 

یمین و یسار

 

شاهِ جان‌‏ها چون که تنها مانْد و فرد

یاد یاران عزیز خویش کرد

 

کرد رو گه بر یمین، گه بر یسار

چون ندید او هیچ از مردان کار

تنهایى و عطش امام حسین (ع)

 

شه ز تن‏ها مانْد تنها، نى ز جان

آیۀ «لاتَحسَبَنَّ» خوش بخوان

 

شه برون شد از حجاب پیچ‌پیچ

چون الف شد، او چه دارد؟ هیچ‌هیچ

بر دلم آتش مزن

 

این شنیدم که شه لب‌تشنگان

در وداع خواهران و دختران

 

با دل پرورده آه آتشین

با سکینه گفت کاى حورا جبین!

تنهایى خامس آل عبا و شهادت بنى‏ هاشم و انصار

گفت: اى صبا! ببر خبر روزگار من

از کربلا به مردم شهر و دیار من

 

در حضرت رسول بگو شرح حال ما

در خدمت بتول بده عرض کار من

 

وداع و کهنه‌پیراهن

 

بهر وداع آخرین، آمد چو شاه گل‌بدن

اوّل ز خاتون حرم، درخواست کهنه‌پیرهن

 

چون نام پیراهن شنید، زینب گریبان بر درید

گفتى که شه زد آتشى، بر جان خواهر زین سخن

محرم اسرار

 

چون به «دارالعشق»، یعنی کربلا

بار افکندند ارباب ولا

 

هر که از آن وعده‌گاه افتاد دور

عشق کردش جذب تا یابد حضور

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×