دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
آشنا

دیدم به خواب آن آشنا دارد می‌آید

دیدم که بر درم دوا دارد می‌آید

 

دیدم که با شال عزا و چشم گریان

مولایمان صاحب عزا دارد می‌آید

«کهیعص»

مبهوتم از نظاره ظرف طلای تو

اینجا چرا کشیده شده ماجرای تو

 

تا این که جای بهتر از اینجا مکان کنی

دامن گرفته‌اند یتیمان، برای تو

بوریا

کاش آن شب همه جا شب می‌شد

خاک گودال مؤدب می‌شد

 

داشت از خون گلوی آقا

لب گودال لبالب می‌شد

نذر

داری عقیله ـ خواهر من ـ گریه می‌کنی؟

آیینه‌ی برابر من گریه می‌کنی

 

از لابه‌لای خیمه دلم تا مدینه رفت

خیلی شبیه مادر من گریه می‌کنی

کفّاره

با تو شروع می‌شوم ابتدای من

ای جلوه‌ی خدایی بی‌انتهای من

 

پایان راه تو به خدا ختم می‌شود

از راه کربلاست مسیر خدای من

حوالی پرچم

عطری که از حوالی پرچم وزیده است

ما را به سمت مجلسِ آقا کشیده است

 

از صحن این حسینیه تا صحن کربلا

صد کوچه وا کنید، محرم رسیده است

شهید گریه

آفریدند تو را تا که مسیحا باشی

همه چون خادم دربار و تو آقا باشی

 

آفریدند تو را از طبق گریه‌ی نور

تا که جانسوزترین واژه‌ی دنیا باشی

 

وقتش شده

وقتش شده نگاه به دور و برت کنی

فکری برای این همه خاکسترت کنی

 

عُذر مرا ببخش دوایی نداشتم

تا مرهم کبودی چشم ترت کنی

گل و گلاب

گل به وقت گلاب نزدیک است

لحظه‌ی اضطراب نزدیک است

 

لحظه‌ای که عمو به خود می‌گفت

مشک بردار آب نزدیک است

کاروان

خاک این دشت سربلند شده

روی پایش اگر بلند شده

 

کاروانی ز دور می‌آید

آه از هر جگر بلند شده

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×