دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
یوسف تشنه

بهار تب‌زده قربانی خزان شده است

زمین بهانه‌ی نفرین آسمان شده است

 

سر مفسّر قرآن به رحل نیزه نشست

و خاک غم به سر خیل قاریان شده است

پریشان شده‌تر

نرگسی نیست که با چشم تو در خواب نشد

جگری نیست که با شرح غمت آب نشد

 

مجلسی نیست که با یاد تو آتش نگرفت

روضه‌ای نیست که با داغ تو کمیاب نشد

«جعده» و «رباب»

حسن شدی که غریبی همیشه ناب بماند

رد دو دست اباالفضل روی آب بماند

 

حسن شدی که سؤال غریب کیست در عالم

میان کوچه و گودال بی‌جواب بماند

 

حسین نیز غریب است اگر شبیه برادر

ولی بناست بقیع حسن خراب بماند

 

روضۀ مکشوف

نه بوی مشک نه چون بوی نافه‌ی ختن است

نه بوی یاسمن است این نه بوی یاس من است

 

نه بوی چادر خاکی نه عطر آن گودال

بقیع روضه‌ی مکشوف کوچه و زدن است

 

پیراهن

از خدا اول برایت اذن پوشیدن گرفتم

بعد هر شب بین انگشتم نخ و سوزن گرفتم

 

سوزن مژگان می‌آمد با نخ اشکم برایت

از کنار بوریایی کهنه پیراهن گرفتم

کشتی بی‌بدیل نجات آفریده شد

اقرأ بأسم پس جملات آفریده شد

میزان به سجده رفت صراط آفریده شد

 

جبرئیل چید با نظر وحی رج به رج

انسانی از تمام جهات آفریده شد

 

خلق و مرام و عاطفه را چید روی هم

مجموعۀ تمام صفات آفریده شد

بستند...

به روی چشم اباالفضل خواب را بستند

سه روز پیش که بر خیمه آب را بستند

 

دو تا علی که گرفتند کوفیان از ما

خیال کرد که زینب حساب را بستند

لهجۀ روضه

گرفته بوی تو را پیکرم تمام تنم

دو چشم و سینه‌ی من، هر دو دست سینه زنم

 

برای روضه‌ی تو زندگی کنم آقا

دلیل زندگی‌ام، بودنم، نفس زدنم

ارکان عالم

شش گوشه‌ی ضریح تو ارکان عالم است

هفت آسمان برای تو مشغول ماتم است

 

جبریل نوحه‌خوان و ملائک به سر زنان

عرش خدا به یاد تو لبریز از غم است

نوکر

من نوکرم به خدمت ارباب دلخوشم

نوکر نبوده‌ای که بدانی چه می‌کشم[1]

 

هر کس به عشق هیئت تو کرده خدمتی

من کفش جفت می‌کنم و مست و سرخوشم

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×