دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
حجّ برتر

اى مُحرمان مَحرم! بار سفر ببدید

 احرام حجّ خونین بار دگر ببندید

 

من خود خلیل عشق و چاووش کربلایم

 چاووش کربلا را بار سفر ببندید

 

خیمۀ محرّم

خیمه زد تا که محرّم به عزاى تو، حسین!

 در سر مرد و زن افتاد هواى تو، حسین!

 

باز با یاد لب تشنه‌ات، ای چشمه‌ی فیض!

 موج در دیده زند اشک براى تو، حسین!

 

ذبح عظیم

 

حسین! اى همه هستى نثار مقدم تو!

 بهار دین و سیاست بُوَد محرّم تو

 

کنند منع عزاى تو دشمنان، چون هست

 سِلاح خانه برانداز کفر، ماتم تو

سرمایۀ هستى

هر که با عشق تو راهى به محرّم دارد

 هر کجا هست، سراپرده‌ی ماتم دارد

 

مکتب سرخ تشیّع ز محرّم باقى است

 جان ما برخى دینى که محرّم دارد

 

شُکوه محرّم

محرّم آمد و بگْرفت غم، دل ما را

 غمى که شعله زد و سوخت حاصل ما را

 

زدند خیمه‌ی ماتم به کوچه کوچه‌ی شهر

 به درد و داغ نشاندند محفل ما را

 

زیارت کربلا

 

عشق بر جان خرد بلاى تو را

 عقل می‌پرورد ولاى تو را

 

اى حسین! اى که هل اتى باشد

 ورقى دفتر عطاى تو را!

کربلا و کعبه

 

هر که به عشق تو اعتراف ندارد

 دفتر عمرش به جز خلاف ندارد

 

وآن که ندارد حسین! مهر تو در دل

 ز آتش قهرش خدا معاف ندارد

سوزیم به یاد لب عطشان حسین

 

ماییم مدام دیده گریان حسین

 سوزیم به یاد لب عطشان حسین

 

پروا نبُوَد ز نار نیران، ما را

 داریم چو ما دست به دامان حسین

نظام هستی

ای جسم میان بوریا پیچیده!

خورشید ز برج خاک و خون تابیده

 

پاشید ز هم نظام هستی چون دید

اعضای تو از تیغ ز هم پاشیده

 

سوز عطش

از سوز عطش، سوخت پر و بال حسین

کس نیست جز او با خبر از حال حسین

 

ترسم ز عطش یکی یکی جان بدهند

ای آب! برس به داد اطفال حسین

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×