دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
دو خورشید برآید...

هر که را نیست سر دادن سر، برگردد

زانکه خورشید در این معرکه بی سر گردد

دست او مثل اباالفضل می‌افتد بر خاک

با حسین ابن علی، هر که برادر گردد

 

حر بن شهید ریاحی

ای حضرت عشق! یاری‌ام کن

 زردم ز خزان ، بهاری‌ام کن

جز شور سفر به سر ندارم

ره توشه به جز خطر ندارم

کار مسلم

عشق!‌ ای سودای جان‌ها سوخته

‌ای تو آتش‌ها به جان افروخته

چون کنی با پرنیان سینه‌ها؟  

گو چه می‌خواهی میان سینه‌ها؟

کربلا! ای نهایت عرفان

کربلا!‌ ای دریچۀ توحید  

آینه در برابر خورشید

ای ستاره، ستارۀ ازلی  

آفتاب همیشه لم یزلی

روضۀ بین الحرمین

باز دل سوختگان، به رو حرم آوردند  

رو به سرچشمۀ احسان و کرم آوردند

راهیان سفر روضۀ بین الحرمین  

با خود آینه برای دو حرم آوردند

کربلا قصه نیست

مادرم! ته کشید پیمانه! عمر آمد به سر، چه خواهی کرد  

به چه کارت می‌آید این پستو؟ که در آنجا تو شش پسر داری

گاه سر، بار سخت سنگینی است، گاه تن، عاجز است از حملش  

نیز یعنی که گاه می‌یابد، باری از دوش خویش برداری

فصل پنجم

امشب، ای غم، با من از دنیا مگو

با من از دنیای وانفسا مگو

خسته‌ام، از نفس این تکرارها

خسته‌ از نقش در و دیوارها

غریبانۀ کربلا

اگر می‌شنیدم صدای تو را

 و می‌خواندم آیینه های تو را

 شبی می‌سرودم به آهنگ غم

 غریبانه کربلای تو را

بوسه‌گاه رسالت

 

ای دوست! داستان تو رازی شنیدنی است  

گل‌های زخم تازه! ز باغ تو چیدنی است

گفتند سر گذشت غمت را، هزار بار  

ای لاله! باز قصۀ داغت شنیدنی است

 

تشنۀ توفانی از فرات

 

ای سکر آیه‌هات، به سر مستی صدات  

ای چشم‌هات، معنی و لب‌هات آیه‌هات

در سینۀ تو، معجزۀ جاری ابد  

در قصه ازل، نفست نفخۀ حیات

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×