دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
چراغ کربلا

در این صحرا که خارش، بوسه می‌زد دامن ما را  

به پای جان سماعی هست در خون گلشن ما را

 

سماعی بی سرو بی دست، اما آنچنان موزون  

که نی نجوا کند آهنگ از خود رفتن ما را

داغ‌های برابر

خورشید می‌دمید و باور نداشتند  

از خواب مرگ عاطفه، سر بر نداشتند

هرگز کسی نگفت که شمشادهای باغ  

کی قد کشیده‌اند اگر سر نداشتند؟

 

در آخرین پگاه

همره شدند، قافله‌ای را که مانده بود  

تا طی کنند مرحله‌ای را که مانده بود

با طرح یک سؤال، به پاسخ رسیده‌اند  

حل کرده‌اند مسئله‌ای را که مانده بود

 

ماه و آفتاب

از ظهر تشنه‌ای، که تو را دیده آفتاب  

انگار قرن‌هاست، نخوابیده آفتاب

انگار قرن‌هاست، افق را ندیده و  

از برکۀ غروب، ننوشیده آفتاب

شعلۀ خاطره

 

از اسب فرود ‌آی و ببین، دختر خود را  

بنشان روی دامن، گل نیلوفر خود را

تنها مرو‌ ای هم سفر از خیمه به صحرا  

همراه ببر باغ گل پرپر خود را

 

هنر کشته شدن

عشق راهی است که دارد خطر کشته شدن  

عاشق آن است که بندد کمر کشته شدن

ماه و خورشید اگر شمع ره زندگی‌اند  

کهکشان‌هاست چراغ گذر کشته شدن

دریا تشنه است

باز می‌گردم به کار خویشتن  

گریه نوش و شرمسار خویشتن

باز می‌گردم ببینم عشق چیست  

شیعه‌تر، شوریده‌تر درعشق کیست؟

همای عشق

گشود جانب دریا، نگاه شعله‌ورش را

همان نگاه که می‌سوخت از درون، جگرش را

به دور دست بیابان نگاه کرد چگونه

 گرفته بود عطش، خیمه خیمه، دور و برش را

بازوان حق

می‌زند بر هر سکوتم را نوایی دلنشین

در نگاهم آشنایی، مهربانی می‌کند

تشنه‌ام اما نمی‌دانم چرا از روی شرم

آب با لب‌های خشکم سرگرانی می‌کند

 

مهر دل آرا

عاشق روی توام، رخصت دیدارم بخش

کشتۀ عشق توام، لطفی و احیایم کن

ای حسین!‌ای پسر فاطمه! دریاب مرا

التفاتی کن و، سرشار تمنایم کن

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×