دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
سر آورده بود سر

یک کاروان شعله‌ور آورده بود سر  

آتشفشانی از سفر آورده بود سر

در آسمان واقعه، از مشرق طلوع  

هفتاد و دو ستاره برآورده بود سر

خیمۀ آتش

سرش به نیزه، به گل‌های چیده می‌ماند

 به فجر از افق خون دمیده می‌ماند

یگانه بانوی پرچم به دوش عاشورا  

به نخل سبز ز ماتم تکیده می‌ماند

خورشید روی نیزه

چشم خورشید بالای نیزه  

خون دلت ریخت بر پای نیزه

می‌زند آتش به دل، صبح تا شام  

درد پنهان و پیدای نیزه

محشر بر نی

 

چیست این؟ حرمت اولاد پیمبر برنی  

همه غربت سی سالۀ حیدر، بر نی

چیست این کوچ غریبانۀ یک قافله مرد؟  

آخرین هجرت یک دسته کبوتر، بر نی

 

راوی محرم

نکند باد بیاید، سر نی خم بشود!  

و از‌این باغچه، یک شاخۀ گل کم بشود

نکند ابر بخواهد، همۀ بغضش را  

در غزلخوانی یک گریۀ نم نم بشود

معراج حضور

یک فروغ و آن همه رخسار، روی نیزه‌ها  

شد تماشایی خدا، انگار روی نیزه‌ها

می طپد پیش نگاه مردۀ نامردان  

عشق صد‌ آیینه در تکرار روی نیزه‌ها

خواب سرخ

بس که نی در نینوا افتاده است  

نایی دشت از نوا افتاده است

ناله‌ها در پرده‌ای از نقش خون  

می‌کشد دل را به صحرای جنون

 

باد خیلی بد است

باد خیلی بد است... می‌خواهد، پنجه در گیسویت فرو ببرد  

چادرت را بیفکند از سر، از رخت رنگ آبرو ببرد

دخترم! وای اگر صدایت را... بانگ مجروح گریه‌هایت را...  

باد بر دوش نیزه بگذارد، سمت خاکستر عمو ببرد

 

نشانۀ عشق

آن شب، شب عاشقانۀ عشق  

می‌خواند فلک، ترانۀ عشق

هفتاد و دو عاشق سلحشور  

رفتند به بیکرانۀ عشق

 

ماه انجمن

ماه سوسو زد و افروختنی، پیدا شد  

شب درخشید و در ‌این پرده، زنی پیدا شد

دختری از تب خورشید برانگیخته‌تر  

حرفی از آب زد، و سوختنی پیدا شد

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×