دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
بیمار تندرست

زنجیرها، به پای تو پروانه می‌شدند  

شن بادها، عبور تو را شانه می‌شدند

شمشیرها به زخم تو بودند آشنا  

با خانۀ غلاف که بیگانه می‌شدند

 

سر آورده بود سر

یک کاروان شعله‌ور آورده بود سر  

آتشفشانی از سفر آورده بود سر

در آسمان واقعه، از مشرق طلوع  

هفتاد و دو ستاره برآورده بود سر

باد خیلی بد است

باد خیلی بد است... می‌خواهد، پنجه در گیسویت فرو ببرد  

چادرت را بیفکند از سر، از رخت رنگ آبرو ببرد

دخترم! وای اگر صدایت را... بانگ مجروح گریه‌هایت را...  

باد بر دوش نیزه بگذارد، سمت خاکستر عمو ببرد

 

قطار آتش

دشت‌ها در آتش تب، بی‌ امان می‌سوختند  

کوه‌ها آتشفشان آتشفشان می‌سوختند

خیمه‌های مشتعل، گیسوپریش و شعله‌ور  

در حریص ضجه‌های کودکان می‌سوختند

بادها خنجر به دست از چار سو می‌آمدند  

لاله‌ها از شش جهت تا استخوان می‌سوختند

داغ‌های برابر

خورشید می‌دمید و باور نداشتند  

از خواب مرگ عاطفه، سر بر نداشتند

هرگز کسی نگفت که شمشادهای باغ  

کی قد کشیده‌اند اگر سر نداشتند؟

 

دو مصراع بریده

از کسی دم زده و... باز دمی ‌داشته که

بر رخش زردی پاییز غمی ‌داشته که

نگران بوده! سرش سمت کسی چرخیده

دل شرمندۀ اهل حرمی ‌داشته که

دو خورشید برآید...

هر که را نیست سر دادن سر، برگردد

زانکه خورشید در این معرکه بی سر گردد

دست او مثل اباالفضل می‌افتد بر خاک

با حسین ابن علی، هر که برادر گردد

 

کربلا قصه نیست

مادرم! ته کشید پیمانه! عمر آمد به سر، چه خواهی کرد  

به چه کارت می‌آید این پستو؟ که در آنجا تو شش پسر داری

گاه سر، بار سخت سنگینی است، گاه تن، عاجز است از حملش  

نیز یعنی که گاه می‌یابد، باری از دوش خویش برداری

آبروی دریا

بغض او، در گلوی دریا بود

اشک او، آبروی دریا بود

 

یک طرف، بانگ تشنگان حرم

یک طرف، های و هوی دریا بود

 

به ساحتِ مقدس عون و محمد پسران زینب (س)
باید از نیزه پرس و جویی کرد ...

باید از نیزه پرس و جویی کرد، رازِ خونین و سرخِ سرها را

باید از این نهالِ پولادین، چید نارنجیِ ثمرها را

 

بادها شعله پوش می‌آیند، اسب‌ها بی‌سوار ... این یعنی

قاصدی غیرِ دود و آتش نیست، که بگیری از او خبرها را

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×