دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
آفتاب معرفت

ای علی اکبر! گل سرخ بهار

مصطفی را بهترین ‌آیینه دار

 

آفتاب معرفت، ماه شکوه!

ظلمت از تو تا همیشه در ستوه

تقدیم به یار

تا نظر بر رخ مانند بهارت کردم

ساغری داشتم از اشک نثارت کردم

در نگاه تو، خدا را به حقیقت دیدم

پیش یک جلوۀ او‌ آینه دارت کردم

 

جمال جمیل

الا که نور و صفا، آفتاب از تو گرفت

ستاره سرعت سیر و شتاب از تو گرفت

به جلوه‌‌های جمال تو ماه خیره شده است

شکوه وحی در‌آیینه‌ات ذخیره شده است

تو عطر گلشن یاسین، شکوفۀ یاسی

تو با پیامبرعشق اشبه الناسی

غنچۀ نشکفته

دست مولا، غنچه‌ای نشکفته بار آورده بود

  در خزان، سوغاتی از نسل بهار آورده بود

غنچه‌ای لب تشنه‌ای را در جستجوی قطره‌ای

  بر دست طلب، تا جور کنار آورده بود

 

شمس قمر

از خیمه غنچۀ دگرم را بیاورید  

یعنی که پارۀ جگرم را بیاورید

عزم عروج دارم از‌این دشت لاله خیز

  یاری کنید هم سفرم را بیاورید

همنفس آفتاب

سوخته مادر، چطور شیر بیاید؟

کاش که یک قطره آب گیر بیاید

نیست برای من آبدارتر از این

گفت به مادر علی که تیر بیاید

فصل سبز ملاقات

تو مثل آن گل سرخی، که تازه وا شده است

وغنچه غنچه در این دشت، رو نما شده است

تو اولین قدم سبز، روی دشت بهار

تو مثل طفل نسیمی، که تازه پا شده است

شیرین‌تر از عسل

ای ماه من که چشم و چراغ نبوتی

ریحانۀ بهشتی باغ نبوتی

ای جلو کرده حسن تو چون گوهر از صدف

‌ای یادگار سبزترین گوهر شرف

امشب و فردا

بخواب دختر من، خواب خوش ببین امشب

بخواب تا که بخوابد تب زمین امشب

برای دیدن آن خواب کوچک و معصوم

چقدر ماه نشسته است، در کمین امشب

آخرین فصل غربت

هر که سرباز خدا نیست، نماند برود

هر که پابند وفا نیست، نماند برود

رود آهسته‌تر از موج سیاهی در شب

هر که از‌ترس خدا نیست، نماند برود

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×