دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
سوغات

از من اگر پُرسی از چیست، باشد سیه‌ معجر من

بشْنو دهد پاسخ تو، موی سپیدِ سر من

 

صد شعله دارم به سینه، باشم خجل از مدینه

زآنان که بردم یکی نیست، از اکبر و اصغر من

 

دامن دامن

 

مدینه! کاروانی سوی تو با شیون آوردم

ره‌آوردم بُوَد اشکی که دامن‌دامن آوردم

 

مدینه! در به رویم وا مکن چون یک جهان ماتم

نیارد ارمغان با خود کسی، تنها من آوردم

قصّۀ یوسف

 

چون خیمه زد ز شام به یثرب، امام ناس

آسوده گشت، عترت پیغمبر از هراس

 

یعقوب اهل‌بیت نبی با بشیر گفت

کاین مژده را به مژده‌ی یوسف مکن قیاس

رایحۀ پیراهن

 

گویند که دلدار به سوی وطن آید

آن جان برون‌رفته ز تن، در بدن آید

 

امروز نبی چشم به راه است، چو یعقوب

چون رایحه‌ی یوسفش از پیرهن آید

کاروان ‌اسرا

 

پریشان‌کاروانی از اسیری در وطن آید

سیه‌محمل جهازی چند با سوز و محن آید

 

به اشتر‌ها همه محمل سیه‌پوش است و چندین زن

سیه‌پوش و سیه‌روز از سفر، سوی وطن آید

قرب وطن

 

چه کاروان؟ که متاع گران‌بها دارند

خبر ز گرمی بازار کربلا دارند

 

گرفته‌اند عجب بارها ز جنس بلا

چه سود‌ها؟ که ز سرمایه‌ی بلا دارند

یا رسول‌ اللّه؟

 

ای آفتابِ مشرقِ اقبال اهل‌بیت!

از خاک سر برآر و ببین حال اهل‌بیت

 

دشمن نکرد رحم بر ایشان و ای عجب!

خون می‌گریست سنگ، بر احوال اهل‌بیت

مهمان و میزبان

مهمان رسیده، ای تن بی‌سر! برای تو

زینب ز شام آمده تا کربلای تو

 

یک میزبان و این همه مهمان به نیم شب

دشوار نیست، گر چه پذیرش برای تو

 

 

خطبه‌خوان ‌عشق

 

ای فروغت، چلچراغ محفلم، یک اربعین!

دولت وصل تو را من مایلم، یک اربعین

 

ای گل صد برگ زهرا! از شقایق‌ها بپرس

داغ هجرانت چه کرده با دلم، یک اربعین

گل‌گون بدن

 

زینب به ناله گفت: چسان در وطن روم؟

بی‌گل‌عذار خود، به چه رو در چمن روم؟

 

بی‌شمع روی او که از او روشن است، دل

در حیرتم، چگونه به آن انجمن روم

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×