دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
ناقابل

دوست دارم این دو گل را نذر چشمانت کنم

بیش از این چیزی ندارم تا که احسانت کنم

 

این دو گل که جای خود، من نیز قابل نیستم

خاک پایت گردم و جانم به قربانت کنم

خدای عشق

نگو کفر است، چون این کاروان چندین خدا دارد

خداوند ادب، شاهنشه مهر و وفا دارد

 

علمداری که ساقی می‌شود بر سوزش دل‌ها

لقب باب‌الحوائج، غیرتی چون مرتضی دارد

حرمت عشق تو

حالا تو آسمانی و آنها کبوترند

یعنی فقط به حرمت عشق تو می‌پرند

 

انداخته نگاه تو آتش به جانشان

از هر چه آفتاب و عطش شعله‌ورترند

نه! مریم نیست

او هاجر اما تشنۀ آبی که زمزم نیست

لبریز از درد است اما نه! نه! مریم نیست

 

باید کسی باشد که در هفت آسمان انگار

در طالعش جز ردّپای اشک و ماتم نیست

دو هدیه

مادر به روی عاطفه‌اش چشم بسته است

مرز میان عشق و جنون را شکسته است

 

هی دست می‌کشد به سر و روی ماهشان

یعنی به بازگشتن‌شان دل نبسته است

سهم زینب (۲)

مادر نشسته سیر تماشایشان کند

هنگام رفتن است، مهیایشان کند

 

عون است یا محمّد؟ فرقی نمی‌کند

در اشک‌های بدرقه پیدایشان کند

سهم زینب (۱)

چه سخت بود زنی اشک را بخشکاند

صبوری‌اش جگر کوه را بلرزاند

 

در التهاب وداعی که بازگشت نداشت

زمین حادثه را دور سر بگرداند

ای مظهر صبر

ای مظهر صبر! مادرم من! خوبم

از عشق حسین سخت در آشوبم

 

اینجا که تمام لحظه‌ها دیوارند

دل را به در شهادتم می‌کوبم

دو سرو

این سهم مادرانۀ عشقی نجیب که

می‌پرورد به دامن خود عطر سیب که

 

روزی سبک، بچیند و با دست‌های خود

تقدیم سرخ ساحت پاک حبیب که

 

روزی عجیب

روز عجیبی است روزی عجیب

کبوتران تشنه از آب دوری می‌کنند

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×