دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
غروب روز دهم

به قتلگاه شه بی سر ازدحام شده ز تیر، نیزه، عصا، خنجر ازدحام شده

 

برای غارت پیراهن عزیز دلش به پیش چشم خود مادر ازدحام شده

سر خورشید شده گرمی دکان تنور

چه شبی می‌گذرد در دل پنهان تنور

سر خورشید شده گرمی دکان تنور

 

این چه نوری است؟ تنور از نفسش روشن شد

این چه داغی است که آتش زده بر جان تنور؟

آه از دمی که شهر مدینه خبر شود

من هم به روی نیزه ببین گریه می‌کنم

بر ماجرای توست چنین گریه می‌کنم

 

کلی نگاه دور و برت پرسه می‌زند

اصلا فقط برای همین گریه می‌کنم

 

باز انگار علی گوشۀ محراب افتاد

عکس زیبای نگارم شبی از قاب افتاد

و همان دم دل من از تب و از تاب افتاد

 

خون او تا به زمین ریخت، معطر شد دشت

اعتبار ختن و نافه و عناب افتاد

حبّ الوطن

آهو از دشت غزل دل بکن استثنائاً بوی سیب آمده چون از ختن استثنائاً

 

من خراسانی‌ام، اما وطنم کرببلاست متفاوت شده «حبّ الوطن» استثنائاً

داغ مجسم

دوباره نذر کرده مادرم تا بدوزد چندتایی شال و پرچم

 

بخواند روضه خوان از شیب گودال که در ذهنم شود داغت مجسم

 

دست شعله‌ور

مهر فراغ بر جگرم خورد بی حسین زخم خزان به برگ و برم خورد بی حسین

 

می‌خواستم نسوزم ازین شعله‌ها ولی آتش به روی بال و پرم خورد بی حسین

هر زمان که آب می‌نوشم، سلامت می‌کنم

از نگاهت می‌شود فهمید حسی ناب را کرده پنهان در نگاه تو خدا مهتاب را

 

قبله‌ام طاق دو ابروی تو، یعنی سال‌هاست زیر دین خویش برده ابرویت محراب را

 

از رود‌ها بپرس

از شوق مرگ پیش تو، گلگون گریستم از رود‌ها بپرس که من چون گریستم

 

اول شدم شکفته ز ارسال نامه‌ات آخر ز شرمساری مضمون گریستم

 

رزق اشک

چشمی که رزق اشک جاری را ببیند قطعاً بهشت رستگاری را ببیند

 

عمر شکوفه، از خودش تا میوۀ خوب باید که باران بهاری را ببیند

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×